همه ما تا حدودی با اسامی و صفات خدایان یونان و ایران باستان آشنا هستیم. خدایانی که از خاک تا افلاک را در اختیار دارند، حتی بعضی از اجزاء مهم بدن هم برای خود خدایی دارند!، در میان حجم انبوه این خدایان تمام خصلتها و منشها وجود دارد به جز تنوعطلبی و تحولهای پی در پی. شرارتهای اصلی بشر در میان اسامی و صفات خدایان باستان وجود دارد ولی خبری از تنوع طلبی، تغییرات مکرر، حالی به حالی شدن و از این شاخه به آن شاخه پریدن نیست.
منتشر شده در: دوهفتهنامه طراح امروز / شماره ۱ ، نیمه دوم مرداد ماه ۱۳۹۵ ، صفحه آخر ، صفحه ۱۶
به قلم: مرتضی نظریزاده
همه ما تا حدودی با اسامی و صفات خدایان یونان و ایران باستان آشنا هستیم. خدایانی که از خاک تا افلاک را در اختیار دارند، حتی بعضی از اجزاء مهم بدن هم برای خود خدایی دارند!، در میان حجم انبوه این خدایان تمام خصلتها و منشها وجود دارد به جز تنوعطلبی و تحولهای پی در پی. شرارتهای اصلی بشر در میان اسامی و صفات خدایان باستان وجود دارد ولی خبری از تنوع طلبی، تغییرات مکرر، حالی به حالی شدن و از این شاخه به آن شاخه پریدن نیست.
مردان خدا پرده پندار دریدند
[یک عمر از این شاخه به آن شاخه پریدند]
توجه به اسامی و عملکرد خدایان در افسانههای باستانی این سئوال را در ذهن ایجاد میکند: آیا در تاریخ کهن جهان اتفاق افتاده است که مثلاً Apollo (خدای آفتاب و زیبایی) به Ares (خدای جنگ) تبدیل شود؟، یا مثلاً آناهیتا (الهه آب) مسیر زندگیاش را ناگهان تغییر دهد و مثلاً بخواهد جای آذر (الهه آتش) را بگیرد؟ یا مشغول کار دیگری گردد؟ مگر نه اینکه خدایان را بر اساس رفتارها و صفات موجود در جهان نامگذاری میکردند؛ پس خدایان همه فن حریف و چند شغله کجایند؟، اگر برای هر خصلت و منش انسانی خدایی هست، پس چه دلیلی وجود دارد برای این بی توجهی به خصلتی که هنر را به فضاحت و دانش را به حماقت تبدیل میکند. این بیتوجهی آنقدر عجیب بود که تصمیم گرفتیم یک خدا به خدایان یونان باستان اضافه و آنرا «رب النوع حالی به حالی» شدن نامگذاری کنیم: خدایی که با یک جمله ساده مسیر زندگیاش را تغییر میدهد، در هیچ چیز ثابت قدم نیست، و هزاران پیشنهاد برای انجام هزاران کار دارد، هیچ کاری را به سرانجام نمیرساند، و همیشه در پی تنوعطلبی و از این شاخه به آن شاخه پریدن است، او هزار ایده دارد اما هیچ یک را نه میتواند و نه میخواهد به واقعیت تبدیل کند، او یک روز نویسنده است، یک روز شکارچی خرس، زمانی استاد دانشگاه میشود و فردایش خوشبو کننده توالت صادر میکند، گاهی نظریهپرداز معماری و گاهی چوب میفروشد، روز دیگر فروشنده مبلمان است و ناگهان تبدیل میشود به طراح داخلی و همه اینها رخ میدهد چون برای رب النوع حالی به حالی همه چیز با اتفاقات و شرایط پیرامونش رقم میخورد، او و پیروان راستینش در برابر هیچ پیشنهاد و حس و حال جدید و غیر مرتبطی مقاومت نمیکنند، زیرا آنها معتقدند از پس هرکاری بر میآیند. و همه چیز را میدانند.
در این سلسله نوشتار سعی میکنیم نشان دهیم چگونه عدهای از مردم کشورمان به خاطر شرایط و اتفاقات پیرامونشان ناگهان حالشان تغییر میکند و احساس میکنند که میتوانند طراحی کنند، این مسئله در همه شغلها و هنرهای دیگر وجود دارد، ولی ما مقابل حالی به حالی شدن خود مقاومت میکنیم و درباره دیگر مشاغل صحبت نمیکنیم، چون در تخصص ما نیست، پس تنها به روند و تأثیرات تبدیل شدن ناگهانی مردم عادی به طراحانی برجسته میپردازیم. و تلاش میکنیم تا از جمله جادویی و البته مظلوم «در تخصص ما نیست» در برابر «رب النوع حالی به حالی» شدن استفاده کنیم.
حالا برای اینکه بدانید «رب النوع حالی به حالی» در کشور ما چگونه طراح میسازد، و چگونه میشود آدمهایی بیربط به طراحان و اندیشمندانی برجسته در حوزه طراحی تبدیل شوند، با یک نمایش کوتاه ماجرا را به خوبی روشن میکنیم. لازم به توضیح است که اتفاقات نمایش برای یک فرد آشنا رخ داده است و متأسفانه اگر او این نوشتار را بخواند با وجود تغییر اسامی قطعاً متوجه میشود که منظور خود اوست. البته شاید فرصت نکند این نشریه را ورق بزند چون او هم اکنون یکی از طراحان برجسته دکوراسیون داخلی کشور است. ماجرا کاملاً واقعی، ولی اسامی جعلی است و هرگونه شباهت بین این فرد با افراد نزدیک به شما یا خودتان اتفاقی نیست!.
… در یک روز خوب و گرم، آقا و خانمی تصمیم میگیرند مبلمان جدیدی خریداری کنند. آنها وارد یکی از مراکز فروش مبل میشوند و از آنجا ناخواسته نقش رب النوع حالی به حالی را ایفا میکنند تا فردی عادی را برای تبدیل شدن به یک طراح برجسته وسوسه کنند…
صحنه نمایش: مغازه مبل فروشی
بازیگران: نقش اول: غلام کارگر مغازه مبل فروشی / نقش دوم: خریداران (زن و شوهر) / نقش فرعی: مغازه دار
خریدار: سلام آقا این مبل چند؟
مغازه دار: اون مبل یکی از بهترین کارای ماست، قابل شما رو نداره…
خریدار: این یکی چی؟
مغازه دار: به به چه سلیقهای، اتفاقاً اینهم جزء بهترین کارای ماست…
خریدار: این چی؟
مغازه دار: معلومه دست رو بهترینها می ذارید، این یکی از سه کار برتر مغازه است…
خریدار: این چی؟
مغازه دار کمی خشمگین نگاهی به سرتاپای زن و شوهر جوان میکند و تصمیم سرنوشت ساز را میگیرد، رو به کارگر خود میکند و فریاد میزند:
مغازه دار: پژمان جان، آقا و خانم رو راهنمایی کن.
غلام از اینکه او را پژمان صدا زدهاند اصلاً تعجب نمیکند، او میداند هروقت این اسم را شنید باید شکل دیگری وارد ماجرا شود. پس با ژست یک فروشنده حرفهای وارد میشود.
پژمان (غلام سابق): من درخدمتم
پژمان با لباسهای آراسته و زبانی چرب، نرم و کاملاً چاپلوسانه صحبت میکند، و معمولاً دل خریداران را بدست میآورد. حرفها درباره قیمتها و تخفیفهای ویژه به خاطر شخصیت و فهم خریدار رد و بدل میشود تا اینکه غلام ناگهان با یک جمله جدید مواجه میشود و از آنجا که عادت به دروغگویی جزئی از توانایی او در فروش به حساب میآید، فوراً خود را در موقعیت جدید تثبیت میکند:
خریدار: به نظر شما این رنگ مبل به خونه ما که کاغذ دیواریش بنفش کم رنگِ میخوره، یا باید رنگ متضادش رو انتخاب کنیم؟
غلام که در چند گروه تلگرامی مربوط به دکوراسیون داخلی عضویت دارد، بیتوجه به لیسانس خود و باتوجه به تواناییاش در دروغگویی و علاقهاش به تغییر مسیرهای ناگهانی، موقعیت را برای حالی به حالی شدن مناسب میبیند و ماجرا را بدست میگیرد.
پژمان(غلام): ببینید تضاد همیشه جذابِ، من خودم همیشه توی طراحیهام سعی میکنم از فرمها و رنگهای متضاد هم استفاده کنم.
خریدار متعجب و مشکوک شده است.
خریدار: مگه شما طراحی می کنید؟
پژمان با تواضع کامل! : یه کارایی میکنم، بعد از دانشگاه دفتر خودم رو داشتم، از وقتی اینجا شریک شدم دیگه بیشتر همینجا هستم.
صاحب مغازه جملات کارگر خود را میشنود ولی مداخله نمیکند، برای او مهم نیست غلام چه دروغی میگوید، برای او فقط فروش بیشتر مهم است که غلام همیشه در این کار موفق است. خریدار هنوز کاملاً حرفهای پژمان را نپذیرفته اما گارد خود را باز کرده و آماده پذیرفتن هر دروغی از سوی غلام است.
خریدار: یه نظرتون به رنگ بنفش چه رنگی میخوره؟
پژمان زرنگ تر از آنست که گرفتار یک سئوال مستقیم شود. نگاهی سریع به لباسهای خانم میاندازد، بیشترین رنگی که در لباسهای خانم دیده میشود رنگ زرد است، پژمان میداند که خانمها و آقایان را به شیوههای مخصوص به خود میتوان گول زد، او یکبار یک مرد را با وزن مبل گول زده بود، زن گفته بود که وزن مبل زیاد است و پژمان در جواب گفته بود خانمی که همچین مرد تنومندی در خانه دارد نباید از وزن مبل نگران باشد، مرد هم بیمعطلی مبل سنگین وزن و سنگین قیمت را خریده بود. حالا هم فرقی نمیکرد فقط کافی بود غلام جملهاش را درست انتخاب کند.
پژمان: بهترین رنگ برای مبلمان شما زردِ
خریدار: منم همین فکرو میکنم،( رو به شوهرش میکند و جملهاش را آرام ادامه میدهد) کارش رو بلده، میخوای بگی؟
مرد کمی مردد است.
خریدار: شما رزومهای از کارتون دارید؟
پژمان مغلوب این جملات ساده لوحانه نمیشود، لبخندی غرور آمیز روی لبانش مینشاند، دروغش را در ذهن خریدار میفشاند، و آنها را تا پایان به دنبال خود میکشاند.
پژمان: رزومه من کارهای انجام شده است نه کارای تری دی شده که هیچ وقت اجرا نمیشن، دفتر گالری رو ( ناگهان مغازه مبل فروشی را به گالری فروش دکوراسیون تبدیل میکند) باز کنید به هر کدوم از مشتریها که میخواین زنگ بزنید بریم برا بازدید.
صاحب مغازه کمی هراسان میشود، غلام تابهحال اینقدر زیاده روی نکرده بود، اخمهایش را درهم میکشد و برای پژمان چشم و ابرو میاندازد، اما کوچکترین توجهی به صاحب مغازه نمیشود و ماجرا با نگاه خیره زن و شوهر به یکدیگر ادامه مییابد تا اینکه مرد زیر بار نگاه همسرش تسلیم میشود و جملهای را میگوید که انگار وسوسهای است از سوی رب النوع حالی به حالی برای حالی به حالی کردن حال بی حال غلام.
خریدار: ما میخوایم تو خونمون یه تغییراتی بدیم دنبال یه طراح داخلی خوب میگشتیم، میشه بیاید خونمون رو ببینید؟
خریدار کاملاً مغلوب شده، با نگاهی تسلیم به پژمان نگاه میکند و او را با این جملات ناگهان از کارگر مبل فروشی به طراح داخلی تبدیل میکند، رب النوع حالی به حالی پیروز شده است و پژمان کل دکوراسیون خانه را به صورت چکی طراحی و تغییر میدهد، از کل هزینه ۵۰ درصد آنرا به جیب میزند، و حتی احساس میکند استعداد پنهانی داشته که حالا کشف شده است. خریدار هم برای همسایهها و خانواده خود از استادی غلام (پژمان) در طراحی میگوید و تا میتواند به دیگران پُز میدهد و در یک شگفتی کامل با افتخار برای همه از طراحی خانهاش توسط یک طراح برجسته صحبت میکند، و زمانی که دوستانش شماره غلام را میخواهند خریدار میگوید که باید از پژمان اجازه بگیرد چون آنقدر سر پژمان شلوغ است که پروژههای جدید را به سختی قبول میکند.
اینگونه آنچه ما اسمش را گذاشتیم رب النوع حالی به حالی به سراغ غلام میآید و او را از حالی به حال دیگر تبدیل میکند و در این راه شانس، تقدیر یا در واقع بیشعوری عدهای باعث میشود او تبدیل به طراحی برجسته گردد. عوامل زیادی باعث میشود چنین استعدادهای نابی!!! در کشور ما کشف شوند، اما آنچه بیش از همه ما را به سوی حالی به حالی شدن سوق میدهد عدم تفکر صحیح پیرامون تواناییهای خود و دل بستن به اتفاقات و هرچه پیش آید خوش آید را سر لوحه تمام امور خود قرار دادن است. البته تفکر حالی به حالی و همه فن حریف بودن همیشه با شکست روبرو نمیشود و گاهی همین اتفاقات یک فرد بی ربط را تبدیل به موجودی قابل تحسین و برجسته میکند، اما خودش میداند چیزی در چنتهاش نیست، موجودی تو خالی و پوچ است که با هر نسیمی از این کوی به آن کوی و از این کار به آن کار جاری میشود، آدمهایی از جنس «رب النوع حالی به حالی» که برای خود خدایی میکنند در استحالههای مکرر، صبح عاشق یک چیز شب دلباخته چیز دِگر…
منتشر شده در: دوهفتهنامه طراح امروز / شماره ۱ ، نیمه دوم مرداد ماه ۱۳۹۵ ، صفحه آخر ، صفحه ۱۶
به قلم: مرتضی نظریزاده
کپیرایت این مطلب متعلق به مولف میباشد. لذا بازنشر آن در نشریات و فضای وب (وبسایتها یا شبکههای اجتماعی) با هر شکل و عنوان، فقط با پذیرش کتبی شرایط گروه رسانهای طراح در ثبت مرجع و ماخذ امکانپذیر است.