اَگر میشُد صِدا را دید
چِه گُلهایی
چِه گُلهایی
کِه از باغِ صِدایِ تو
بِه هَر آواز میشُد چید
اَگر میشُد صِدا را دید
«محمدرضا شفیعی کدکنی»
منتشر شده در: دوهفتهنامه طراح امروز / شماره ۲ ، نیمه اول شهریور ماه ۱۳۹۵ ، امروز ، صفحه ۳
به قلم: سروش مهاجری
این یادداشت تنها فتحالبابی برای ورود به گفتمانهای میانرشتهای معماری با دیگر دیسیپلینهای موجود است که در سالهای اخیر بحث داغ نشریات تخصصی و تخیلی شده است. طبیعی است که برای مباحث غنیتر باید پروندهای ویژه تشکیل شود. رابطهی میانرشتهایِ معماری و موسیقی در اکثر موارد -چه در کتب و مقالات موجود و چه در همایشها و سخنرانیها- با سطحینگری و تقلیل آن به واژگان نامربوطی همچون ریتم و توازن و … آنهم توسط مدعیان صاحب اندیشه از هر دو گروه به قهقرا کشیده شده است. این دست مباحث را سادهانگارانه و بدون چاشنی میتوان از دو منظر نگریست: نگرش فرمال سطحی و رویکرد بررسی کارکردهای مفهومی. هدف از نگارش این یادداشت هم هدف دوم است چراکه تئوریسینهای مدعی در این حوزه پیشترها در کتب و مقالات خود بارها مباحثی پوچ از نوع نگرش نخست را مطرح کردهاند و ما دانشجویان را بیچاره رها ساختهاند! اما دلیل نگارش این متن مروری بر قطعهی «شهر خاموش» کیهان کلهر با همکاری بروکلین رایدر -که بارها مجاز و غیرمجاز آن را شنیدهایم و اکنون موزیک متن فیلمی در حال اکران است – و قرابت و شباهت داستان عجیبش با یک اثر معماری است: موزهی یهود در برلین اثر دنیل لیبسکیند معمار. در مورد موزهی یهود بارها نوشتهاند و خواندهایم اما این بار قصد داریم از منظر پدیدارشناسی صدا به آن بنگریم، امری حیاتی در طراحی هر فضایی با هر مقیاسی که متأسفانه بههیچوجه در هیچ محفلی چه علمی چه روزمره، مورد توجه قرار نمیگیرد و یکی از دلایل آشفتگیِ روحیِ جمعیِ اکنون همهی ما همین استاندارد نبودن فضاهای طراحی شده از منظر موسیقی محیطی است.
کیهان کلهر vs. دنیل لیبسکیند
«کیهان کلهر جهانیترین موسیقیدان ایرانی است.» این جمله را حسین علیزاده سالها پیش در مجلهی شهروند امروز گفته بود. اینکه دوستی و استادی چنین وصفی از همصنف خود کند بیشک دل بزرگی میخواهد و مناعت طبعی؛ اما بعد از گذشت این همه سال هنوز میبینم کلهر شوالیهای تنهاست که بدون خواننده میتواند بیش از بیست شب سالنهای مختلف مملکت را لبریز کند. او سالهاست که آرام و بدون حاشیه -حتی بعد از بازداشت و لغو چندین بارهی اجراهایش در ایران- کار میکند و با آثارش جواب منتقدان را میدهد. او خستگیناپذیر [کار] میکند، از همکاری با پروژهی جادهی ابریشم یویوما بگیر تا اجراهای پرشمارش با شجاعت حسینخان، اردال ارزنجان، تومانی دیاباته و دیگران! کلهر بهغایت نمونۀ یک آرتیست تجربهگرا و پراگرسیو است! بداههنوازی است که برخلاف دیگر اساتید (!)، آزادیاش را در فرهنگهای مختلف و با نوازندگان ملل دیگر جستجو کرده و حال نماد موسیقی ایرانی در دنیاست. اکنون اما او به ادراک و کشف فضا در موسیقی رسیده است. ادراکی که جرقههای عقیم و خامش را در «سلانه» حسین علیزاده و برخی آثار بعدی وی میشود دید و شنید. شاید ترکیبی شده از معماری کامران دیبا و علیرضا تغابنی، موسیقیدانی برای مردم و آوانگاردی بدون مرز: مردمی بودنش را با آثار و اجراهای صلحطلبانهش و آوانگارد بودنش را با پرپشت کردن سبیل مردانهاش، شاید!
ابتدا از نگاههای دست اولی وارد شویم؛ کلهر «شهر خاموش» را برای قربانیان فاجعهی شیمیایی حلبچه ساخته که بدون شک، کشتاری بیرحمانه در تاریخ بشر بوده است. از آن دست قطعاتی است که همچون نمونههای قبلیاش همچون مرثیهای برای قربانیان هیروشیما اثر کریستف پندرسکی از حیث شنیداری غالباً مخاطبانی خاص را میطلبد. حتی میتوان مجموعه آلبومهای لوپهای تجزیهشدهی ویلیام بسینسکی را هم در این زمره نام برد که دقایقی پس از یازده سپتامبر دستگاه ضبط صوت خود را برداشته و از صداهای شهر تصاویری موهوم را در موسیقیاش خلق کرده است. این آثار موسیقایی همگی بر پایهی یک «اتفاق» که از جنگ ناشی و زاییده شده خلق گشتهاند. فاز معماریاش را لیبسکیند در سطحی بینظیر در موزهی یهود بازنمایی کرده که هولوکاست را روایت میکند، با اینکه ساکنین شهر بعد از سالها دیگر روی خوش به آن نشان نمیدهند.
نکتهی اساسی و تأثیرگذار مشترک دیگر در هر دو اثر نگاه ویژه به مقولهی شهر و پرداخت زیباییشناسانه به آن است. کلهر اثرش را برای یک شهر و یک اتفاق جمعی رخ داده در آن ساخته و حتی در نام قطعه هم استعارهای از آن را استفاده کرده است؛ اما جذابیت ساختارشکنی لیبسکیند آنجاست که طراحی این مجموعه را در شهری انجام داده که قلب و پایتخت فاشیسم حکومت نازی بوده است: برلین. شهری که تا سالها دیوار معروفش شرق را از غرب کشوری متحد جدا میکرد و اکنون یکی از جاذبههای توریستی دنیاست. ارتباط ایدههای مرتبط هر دو پروژه با شهر هم یکی از طریق اِلمانهای یادبود اطراف بنا تشدید شده و دیگری توسط استفاده از فواصل و گامهای موسیقایی همان مناطق بمبارانشده؛ بهکارگیری حال و هوای موسیقی مقامی کردی در مرز مشترک ایران و ترکیه.
فضای موسیقایی که کلهر خلق کرده را بالطبع باید بارها شنید تا درک و تهنشینش کرد اما میتوان آن را از منظرهای تئوری هم نقد نمود. کانسپت قطعه در سه بخش مجزاست: بخش اول تکآرشههای زجرآوری -از انواع و اقسام سازهای کششی- دارد که همچون خراشهایی دردناک به مخاطب وارد میشود. او آگاهانه از خمیرمایهی بداههنوازی که شالودهی موسیقی شرق است نیز استفاده کرده که پس از تکرار و وحدت این آرشههای هدفمند، به آواهای مشترک موسیقی مقامی کردی میرسیم. این روشمندی را کلهر در آلبوم «لایههای تاریکی» خودش نیز بکار بسته است که به زیبایی توانسته «نرمفضاها»ی جذابی را خلق کند. دقایق پایانی شهر خاموش اما یادآور پایکوبی صلح است: با ریتمی ترکیبی و ضد ضربهایی متبوع. نکتهای که بارها سید حسین نصر در آثارش به آن اشاره دارد نیز در این قطعه مدام به چشم میآید: کلهر از سکوت یا همان فضای خالی که شاهکار هنر ایرانی است بهغایت بهره برده و توانسته زهر خودش را برای مانایی شنیداری قطعه به بهترین شکل بریزد.
اما یکی از شاهکارهای لیبسکیند در طراحی موسیقی محیطی این موزه است. در فیلمی که شبکهی arte فرانسه نیز از این بنا ساخته، اشارهی آرشیتکت به تأثیرپذیری از موسیقی و نمایش خطوط حامل و … مؤکدا ابراز میشود؛ اما از دید بصری، لیبسکیند هوشمندانه خراشهای یادشده در زجر متواریان هولوکاست را بهصورت نامنظم در لایههای نمای پروژه آورده و در میانشان بازشوهای پیچیدهای خلق کرده است. این نگاه فرمال را هم میتوان در دیزاین پلان و سایت پلان مجموعه هم به چالش کشید که با انتخاب ژانر دیکانستراکشن، مسیر عذابآور مهاجرت یهودیان را به صورتی مطلوب بازنمایی کرده است. از سویی دیگر، اگر بخواهیم کارکردهای مفهومی را هم از دست ندهیم، آرشیتکت سکوت را بسیار هولناک خلق کرده است: با طراحی برجهایی تهی در فواصل منظم پروژه، عبارت مقدس «فرم از کارکرد تبعیت میکند» را بسیار ساده زیر سؤال برده است. این برجها که با دربهایی سنگین محافظت میشوند، چند دقیقه یکبار بازشده و تعدادی از بازدیدکنندگان را داخل خود قرار میدهد. ارتفاع زیاد و کورسوی نوری که در بالاترین سطح این حجم خالی قرارگرفته، هجمهای از سکوت را به مخاطب پرتاب میکند که تحملش برای هر جانوری ممکن نیست.
اوج طراحی موسیقی محیطی در موزهی یهود، بازسازی ضجهی زنان و کودکان با صورتکهایی است که آرتیستی بیمار آنها را در ابعاد و ضخامتهای مختلف در مسیر انتهایی موزه قرار داده و مخاطب را به اجبار وادار به حرکت روی آنان میکند. لغزش این صورتکهای مسی روی هم تداعیگر همان تکآرشههای کلهر در چند دقیقهی ابتدایی شهر خاموش است که به مینیمالترین حالت ممکن روی کمانچهاش توانسته تصویرسازی درد را صورت دهد. بهواقع هم، هر دو موفقاند زیرا با کانسپتی یکسان، متریال متفاوت را در بسترهای گوناگون استفاده کردهاند. دمشان گرم، سرشان خوش!
خلاص
جایی خواندم که کلهر حین جنگ ایران و عراق با همراهی دوستانش، داوطلبانه در سنگرهای رزمندگان مینواختند و لیبسکیند همراه خانوادهاش به دلیل هولوکاست، مجبور به مهاجرت اجباری شده بودند. هر دو درد جنگ را چشیدهاند. اصلاً در این دنیای سرسامآور کیست که خودش را از این فجایع بَری بداند؟! این جنگ لعنتی در جان همهی نوع بشر رسوخ کرده و معلوم نیست کی منازعان قدرت از تجاوز و پرخواهیهای خود کوتاه میآیند. به امید اینکه دیگر هیچ موزهی جنگی ساخته نشود و هیچ فاجعهی بشری دستمایهی هنرمندان قرار نگیرد. به امید آزادی!
پینوشت:
* به یاد رِنگهای سهگاه استاد علیاکبرخان شهنازی و به یمن بهبود شرایط بغرنج خاورمیانه
منتشر شده در: دوهفتهنامه طراح امروز / شماره ۲ ، نیمه اول شهریور ماه ۱۳۹۵ ، امروز ، صفحه ۳
به قلم: سروش مهاجری
کپیرایت این مطلب متعلق به مولف میباشد. لذا بازنشر آن در نشریات و فضای وب (وبسایتها یا شبکههای اجتماعی) با هر شکل و عنوان، فقط با پذیرش کتبی شرایط گروه رسانهای طراح در ثبت مرجع و ماخذ امکانپذیر است.