«غوطهخوردن در تودۀ مردم بهرۀ هر کسی نیست: لذتبردن از جمعیت خود هنری است…»
منتشر شده در: دوهفتهنامه طراح امروز / شماره ۲۴ ، نیمه اول شهریور ماه ۱۳۹۶ ، صفحه آخر ، صفحه ۱۶
به قلم: رضا رحمتیراد
راویِ شعر بودلر که در چند شعر نخست مجموعۀ ملال پاریس به تنهاییِ خودخواستهاش خو گرفته بود، در نخستین مواجهه با جمعیتِ شهری، همچون شبحی در انبوه آدمها برجای میماند و همزمان، آرام از کنارشان میگذرد. او بهطرز معجزهآسایی میتواند در دل جمعیت باشد و هر وقت و هرجا که خواست از آن فاصله بگیرد، میتواند مثل روحی سرگردان هر کالبدی را بجوید و چهرۀ هر شخصی را به خود بگیرد. «ازدحام» و «انزوا» برایش نهتنها مقابل هم نیستند، بلکه اصطلاحاتی همارز و تعویضپذیرند که هرگز از هم جدا نمیشوند. این است که به قول خودش، همو که تا پیش از این یکسره در پیلۀ تنهایی خود بوده، میتواند بهراحتی با جمعیت وصلت کند و از این طریق «لذتی تبآلود» را بچشد. لذتی که ـ همانطور که در هر کلام او پیداست ـ ماهیت آن از ابتدا پارادکسی است و از اساس فرق دارد با لذت و سعادت سرخوشانۀ طبقۀ نوظهور مرفهی که در پاریس اواسط قرن نوزدهم، همزمان با تغییر چهرۀ شهر در حال شکلگیری است. بودلر در شعری با عنوان «جمعیت» مینویسد: «خوب است گهگاه به سرخوشانِ این جهان متذکّر شویم، حتی اگر شده بهخاطر شکستن غرور ابلهانهشان برای لحظهای، که سعادتی برتر و گستردهتر و پالودهتر از سعادت ایشان نیز وجود دارد». سعادتی که راوی شعر بودلر از آن میگوید، به شکلی معمّایی گره خورده است به شوربختیِ تمام مردمی که زیر چرخدندههای تحولات زمانه له شدهاند و با اینحال میخندند به کسانی که آنها را فراموش کردهاند و حتی به کسانی که بر تقدیرشان دل سوزاندهاند. بودلر با نبوغی مثالزدنی تمام پیامدهای ناشی از تغییرها و تحولات دوران خود را پیشگویی میکند و از مهاجران و تبعیدیانی مینویسد که تازه در قرن بیستم، سالها پس از زمانۀ او، در مقیاس تودهای آوارۀ شهرهای جهان میشوند.
شعرهای مجموعۀ ملال پاریس با ردیابیِ تضادها و تنشهای برآمده از زندگیِ شهری، عمیقترین لایههای روابط و مناسبات دگرگونشدۀ آن را پیدا میکنند و از زوایای پنهانمانده پرده برمیدارند. گویی هرآنچه در پسِ شلوغیِ شهرها و هیاهوی خیابانها برای همگان گم شده یا نادیده مانده به کلام شاعر میرسد و در کار او منعکس میشود. بودلر جرقههای درگرفته از تضادهای شهری را شعلهور میکند و آنگاه از آتشی که به راه انداخته بیهیچ ردپایی فاصله میگیرد و به تماشا مینشیند. شعر «چشمان فقرا» از این منظر، نمونهای گویاست؛ راوی شعر، روز درازی را با معشوق خود سپری کرده و شبهنگام، اندکی خسته، با او جلوی کافهای نوساز در بلواری نوساز مینشیند و یکباره تمام سنگینیِ محیط نوظهور اطراف بر سرش آوار میشود. او ناگهان بریده از اطرافیانش احساس میکند که در این فضا کل تاریخ و کل اساطیر بهخدمتِ شکمپرستی درآمدهاند. در همین حین، درست روبهروی آن دو، مردی خوشرو، حدوداً چهلساله، ژندهپوش و با چهرهای خسته، همراهِ دو فرزندش ظاهر میشود. راوی چشمهای مرد و کودکانش را میخواند: «چشمانِ پدر میگفتند: «چه زیباست! چه زیباست! میگویند همۀ طلای دنیای فقرا را برای تزیین این دیوارها به اینجا آوردهاند». ـ چشمان پسرک کوچک: «چه زیباست! چه زیباست! ولی این مکانی است که تنها کسانی میتوانند قدم به آن نهند که مثل ما نیستند». ـ حال آنکه چشمانِ کوچکترین پسربچه چنان مجذوب شده بود که نمیتوانست چیز دیگری را بیان کند مگر شعفی مبهوت و ژرف». راوی بعد از این مواجهه برمیگردد تا بلکه حال درونی و افکار خویش را در چشمانِ بسزیبای معشوقش نیز بیابد اما از زبان او میشنود: «آن اشخاص در آنسو تحملناپذیرند، با آن چشمهای گشاد و وغزدهشان! نمیشود از سرپیشخدمت بخواهید از اینجا بیرونشان اندازد؟» فاصله و شکافی که در اینجا میان راوی و معشوقش افتاده بهقدری ناگهانی و عمقیست که میتواند در یک لحظه کل حیات پاریس قرن نوزدهم را با همۀ تضادهایش دوره کند. پس شعر با درونیکردن همین تضادها به پایان میرسد؛ آنجا که از زبان راوی خطاب به معشوقش میخوانیم: «تا چه پایه دشوار است فهمِ یکدیگر، فرشتۀ عزیز من، و تا چه پایه افکار تسرّیناپذیرند، حتی میان کسانی که یکدیگر را دوست میدارند».
۱. بودلر، شارل پیر (۱۳۹۰). بودلر/بنیامین گزیدۀ ملال پاریس و مقالۀ «سنترال پارک»، ترجمۀ مراد فرهادپور و امید مهرگان، نشر مینوی خرد، تهران
منتشر شده در: دوهفتهنامه طراح امروز / شماره ۲۴ ، نیمه اول شهریور ماه ۱۳۹۶ ، صفحه آخر ، صفحه ۱۶
به قلم: رضا رحمتیراد
کپیرایت این مطلب متعلق به «دوهفتهنامه طراح امروز» میباشد. لذا بازنشر آن در نشریات و فضای وب (وبسایتها یا شبکههای اجتماعی) با هر شکل و عنوان، فقط با پذیرش کتبی شرایط گروه رسانهای طراح در ثبت مرجع و ماخذ امکانپذیر است.