والتر بنیامین، در مقالۀ بسیار مهم «سنترال پارک»، زیباییِ خاص بسیاری از سرآغازهای اشعار بودلر را ناشی از «سر برآوردن از دل مغاک» میداند. مواجهۀ بیواسطۀ شاعر با پاریسِ راز آمیز قرن نوزدهم، شهری که غالباً یکشبه چهره عوض میکند و همواره دستخوش تغییرها و حملههای ناگهانی است، به شعرهای مجموعۀ ملال پاریس خصلتی پیشبینیناپذیر میدهد. بودلر رودرروی شهر میایستد، چهرۀ عریانش را میبیند و بعد در خود فرو میرود. اما در خود فرورفتن او، این حالتِ عمیقاً درونیاش، باز با همان شدت و نیرو نشت میکند به بیرون، به فضای شهر، به «اقیانوس ساختمانها، ویرانهها، ابرها، شکوه و شکنندگی و فرسودگی پاریس». اینگونه است که راویِ شعر بودلر، همچون شهری که روایتش میکند، همزمان راز آمیز و برهنه است؛ رازدار است و فاش میگوید؛ و میتوان گفت اصلاً درست به همین خاطر که فاش میگوید، چون چهرۀ عریانش را بیپرده به نمایش میگذارد، توانسته آن هستۀ راز آمیز را در خود، پشتِ دیوارهای فروریختهاش نگه دارد و حفظ کند.
منتشر شده در: دوهفتهنامه طراح امروز / شماره ۲۹ ، نیمه دوم آبان ماه ۱۳۹۶ ، صفحه آخر ، صفحه ۱۶
به قلم: رضا رحمتیراد
بنیامین در مقالۀ «سنترال پارک» دربارۀ بودلر مینویسد: «میتوان گفت، خوشبختی همچون لرزهای او را درنوردید؛ اما نظیر این را در مورد بدبختی نمیتوان گفت. در وضعیت طبیعی، بدبختی نمیتواند در ما نفوذ کند». آنچه در پاریس قرن نوزدهم، و نیز در اندرون شاعر میگذرد بهشتی ویران است. هستۀ در آستانۀ انفجار نوعی خوشبختی که به نیستی میگراید و گاه و بیگاه لرزههایش از اعماق به گوش میرسد. این همان «دیالکتیک تخریب و توسعه» است که مارشال برمن در فصل «فاوستِ گوته: تراژدیِ توسعه و رشد» در کتاب تجربۀ مدرنیته بدان اشارهکرده است و در سرآغاز این فصل، این گفتۀ مارکس در مانیفست کمونیست را آورده است که: «جامعۀ بورژوایی مدرن، جامعهای که چنین ابزار و وسایل غولآسایی را برای تولید و مبادله ظاهر ساخته است، بهمانند آن جادوگری است که دیگر نمیتواند آن قدرتهای زیرزمینی را که با اوراد جادویی خودِ او بیدار گشتهاند، مهار سازد.»۱
بودلر در شعرهای منثورش زمان را به فشردهترین حالت درمیآورد و نهتنها پاریس معاصر خود، که قرنهای ماضی، و چهبسا قرنهای پیش رو را که همچون روحی سرگردان آوارۀ شهرند، درجا به شعرش احضار میکند. «ملال پاریس قرنهای بسیاری را در فاصلۀ میان لحظۀ حال و لحظهای که هماینک زیسته شده است جای میدهد. این ملال است که به نحوی خستگیناپذیر «امر باستانی» را فرا میآورد.»۲ و نیز از آینده میدزدد و آن را به معنای دقیق کلمه معاصر خویش میکند.
آخرین شمارۀ مربوط به شعرهای منثور ملال پاریس را با سطرهایی از خود مجموعه، با رؤیای بودلر در شعر «دعوت به سفر» پایان میدهیم؛ آنجا که خطاب به معشوقش از سرزمینی دوردست مینویسد: «میشناسی این ناخوشیِ تب آلود را که در سردیِ فلاکت تسخیرمان کرده است، این دلتنگی برای سرزمینی بیگانه را، این عذابِ کنجکاوی را؟ سرزمینی است که شبیه توست، آنجا همهچیز زیبا، غنی، آسوده و نجیب است. […] همانجاست که باید زندگی کنیم. همانجاست که باید بمیریم. […] آری در چنین جوی است که زیستن خوب خواهد بود ـ آنجا که ساعاتِ کُندتر حاویِ افکار بیشتری است، آنجا که ساعتها با وقاری ژرفتر و پُرمعناتر زنگ سعادت را به صدا درمیآورند. […] رؤیاها! هماره رؤیاها! و هرچه جان بلندپروازتر و شکنندهتر باشد، رؤیاها از امر ممکن دورترش میسازند. هر انسانی درون خود حامل سهم خویش از افیون طبیعی است، که بیوقفه دفع و تجدید میشود، و، از تولد تا مرگ، چند ساعت را میتوانیم بشماریم که پُر از حظِّ مسلّم باشد؟ آیا هرگز زندگی خواهیم کرد، هرگز به درون آن تصویری گذر خواهیم کرد که روحِ من آن را کشیده است، تصویری که شبیه توست؟»
پینوشت:
۱. برمن، مارشال (۱۳۸۶). تجربۀ مدرنیته (هر آنچه سخت و استوار است دود میشود و به هوا میرود)، ترجمۀ مراد فرهادپور، نشر طرح نو، تهران
۲. بودلر، شارل پیر (۱۳۹۰). بودلر/بنیامین گزیدۀ ملال پاریس و مقالۀ «سنترال پارک»، ترجمۀ مراد فرهادپور و امید مهرگان، نشر مینوی خرد، تهران
منتشر شده در: دوهفتهنامه طراح امروز / شماره ۲۹ ، نیمه دوم آبان ماه ۱۳۹۶ ، صفحه آخر ، صفحه ۱۶
به قلم: رضا رحمتیراد
کپیرایت این مطلب متعلق به «دوهفتهنامه طراح امروز» میباشد. لذا بازنشر آن در نشریات و فضای وب (وبسایتها یا شبکههای اجتماعی) با هر شکل و عنوان، فقط با پذیرش کتبی شرایط گروه رسانهای طراح در ثبت مرجع و ماخذ امکانپذیر است.