با پیروزی حسن روحانی در انتخابات اردیبهشتماه ۹۶ چیزی که توجه منِ معمار را به خود جلب کرد، بیتحرکی جامعه معماری و عدم واکنش این قشر از دانشگاهیان به حوادث سیاسی و اجتماعی بود. تا آنجا که در هجدهمین شماره طراح امروز شکوائیهای بر این رخوت حرفهای با عنوان «به احترام دموکراسی حداقل کلاهی از سر برداریم» نوشتم. در اینجا میخواهم به واکاوی چرایی این رخوت و چگونگی ارتباط سیاست و نهاد قدرت با حرفه ما معماران بپردازم.
منتشر شده در: دوهفته نامه طراح امروز / شماره ۲۰، نیمه اول تیر ۱۳۹۶ ، نگاه امروز ، صفحه ۸
به قلم: رضا ظهرابی
یکصد سال قبل از ریاست جمهوری محمود احمدینژاد و ورود من به دانشگاه معماری، دریکی از مهمترین تحولات سیاسی و اجتماعی کشور، اولین معمار اسم و رسمدار و تحصیلکرده ایرانی (شاید اولین)، در اوایل جوانی و قبل از معمار شدنش، بهعنوان یکی از فعالین و مجاهدین در نهضت مشروطه در تبریز مشارکت داشت. «کریم طاهرزاده بهزاد» در سن ۱۹ سالگی به مشروطهخواهان پیوست و سپس وارد فرقه اجتماع عامیون (سوسیالدموکرات) و عضو فداییان تبریز شد. او عهدهدار سرپرستی مدافعان سنگر محله چرنداب تبریز بود و پس از تسلیم کلیه محلات شهر به گروه محله امیرخیز به رهبری ستارخان پیوست. پس از کشته شدن شمار زیادی از مشروطهخواهان، او بهناچار ایران را ترک کرد، به استانبول رفت و در رشته معماری تحصیل نمود. سپس تحصیلات خود را در همین رشته در آکادمی معماری برلین ادامه داد. او در سال ۱۳۰۵ به ایران بازگشت و به فعالیت در رشته معماری پرداخت. شاید این خیلی مهم باشد که بهزاد سالها بعد، در پایان میان سالگی کتابی با عنوان «قیام آذربایجان در انقلاب مشروطیت ایران» را به نگارش درآورده باشد. این اقدام به نگارش کتابی در حوزه تاریخ سیاسی، آنهم در پایان عمر (کمتر از ده سال به پایان عمر ۶۷ سالهاش) نشان از تعهد شخصیت حرفهای بهزاد نسبت به حوزه سیاست و اجتماع دارد.
شاید کمتر کسی بداند، مرد میانسالی که پس از انقلاب ۵۷ در سال شصت، در مناظرههای ایدئولوژیک و سیاسی صداوسیما همراه فرخ نگهدار و احسان طبری در برابر آیتالله بهشتی، آیتالله مصباح یزدی، حبیبالله پیمان و عبدالکریم سروش حضور پیدا میکرد، یک معمار حرفهای بود که سالها در آلمان در رشته معماری و شهرسازی تحصیلکرده است.
نورالدین کیانوری، نوهی پسری شیخ فضلالله نوری و دبیر اوّل کمیته مرکزی حزب توده ایران بعد از انقلاب، با درجه دکترای معماری و شهرسازی از دانشگاه آخن آلمان، استاد معماری و شهرسازی دانشگاه تهران بود. کتاب «ساختمانهای درمان و بهداشت» را که در دوران حبس و سرانجام پس از فرار از زندان قصر به تحریر درآورد، حداقل تا زمان فوتش (بیش از ۶۰ سال) و احتمالاً تا همین چند سال پیش که انبوهی از کتب و مقررات طراحی ساختمانهای عمومی به بازار کتاب روانه شدند، تنها منبع علمی در طراحی و معماری درمانگاه و بیمارستان در ایران میباشد.
کیانوری در مصاحبهای طولانی که با عنوان کتاب «خاطرات نورالدین کیانوری» در سال ۷۱، توسط انتشارات روزنامه اطلاعات منتشر شد. در پاسخ به این سؤال که «چه شد که به رشته معماری علاقهمند شدید؟» از علاقهاش به مهندسی برق و ماشینسازی میگوید و از اصرار برادر به تغییر مسیر انتخاب رشته تحصیلیاش به معماری بهواسطه جبر اقتصادی و بازار کار و درآمد استدلال میآورد.
نکته جالبتوجه در روند تحول فکر معماری کیانوری که در عناوین مقالات منتشرشدهاش میتوان آن را دنبال کرد، تغییر توجه او از معماری صرف به معماری اجتماعی است. او از مقاله و کتاب «آسمانخراشهای مسکونی» که نتیجه ده سال تحقیقاش هستند، به مقالات، طرحها و تحقیقاتی همچون «مشکلات توسعه راه و مشکلات ساختوساز مسکن»، «شیوه زندگی اجتماعی و مشکلات توسعه راه و حملونقل شهری»، «چشمانداز معماری اجتماعی-معماری اجتماعی متضاد» و «بغرنجی اقتصاد ساختاری و فضایی بر مبنای حفظ محیطزیست» تغییر نگرش میدهد.
قبل از انقلاب و بهواسطه استیلای تفکر مارکسیستی همسایه شمالی، شکل و نوع فعالیت سیاسی معطوف به تغییر رژیم ضمن فراگیر بودن این اکت در میان تمامی انقلابیون، نمیتوان میان فعالان سیاسی جامعه معماری و باقی سیاسیون و انقلابیون چندان تفاوتی قائل شد. برای همین میتوان در کنار تمامی فعالان سیاسی نامی هم از معمارانی برد که حال در دو جناح چپ و مذهبی در عرصه انقلاب مردم حضور داشتند.
در میان معماران، معدود افرادی را مییابیم که بعد از انقلاب به اکت قابلتوجهی در عرصه سیاسی دستزده باشند. اگر اکت سیاسی معمار صاحب سبکی مانند میرحسین موسوی را در سالهای بعد از انقلاب و بالأخص حوادث سال ۸۸ نادیده و کلاً اکت مستقیم سیاسی را از فعالیت معماران فاکتور بگیریم، بهجرات میتوان گفت که بعد از دوران هویتگرایی در معماری بهعنوان برجستهترین تفکر هنری پسا انقلابی، معماران ایران عملاً به مسئله معماری و ارتباط آن با جامعه کمترین توجهی نشان نمیدهند.
باید اعتراف کرد بناهایی که بعد از دهه شصت در ایران ساختهشدهاند، درواقع تک مجسمههایی در شهر هستند که عاری از هرگونه پشتوانه تحلیلی و تئوریک اجتماعی در بسترشان قد علم کردهاند. مجسمههایی که در خوشبینانهترین حالت، تنها با محیط فیزیکی اطرافشان در ارتباط قرارگرفتهاند. حالآنکه بعد از حدود سی سال و با تأکید مقام معظم رهبری از سال ۸۵، به پیوستهای فرهنگی و اجتماعیِ طرحهای عمرانی توجه نشان داده شد که آنهم محدود به تهران و برخی از کلانشهرها بود. طرحهای اتاف (ارزیابی تأثیرات اجتماعی و فرهنگی) که به همت گروهی از روشنفکران آکادمیسین حوزه جامعهشناسی به سرپرستی دکتر محمد فاضلی راهاندازی شدند، همچون نیشتری بودند به دمل چرکین معضلات بسیاری از همین طرحهای ما معماران و شهرسازان. طنز روزگار آنجاست که حتی ضرورت ارزیابی اجتماعی طرحهای ما را حاکمیتی درک میکند که در سالهای اولیه شکلگیریاش اصولاً اشرافیگری معماری را بیمحل میدانست و اجرایی کردن همین ضرورت ارزیابی اجتماعی طرحها را جامعه شناسان به عهده میگیرند و دراینبین از ما معماران خبری نیست.
در تمام این سالها سیاست و نهاد قدرت، خواسته یا ناخواسته، مجرایی برای زیست معمارانه شهروندان تعریف میکرد؛ مجرایی مانند مسکن اجتماعی و زندگی آپارتمانی و درنهایت مسکن مهر و این تعریف سبک زندگی خارج از جریانهای معماری و هنری بود که ما معماران تولید میکردیم. البته اگر بپذیریم اصولاً ما معمارانِ بیحال، توان تولید یک چنین جریانی را داشتهایم. در میان این هجوم همهجانبه، گاهگداری هم معماری برجسته، آنهم به درخواست نهاد قدرت، بنایی را در میانه شهر به آسمان میبرد. یکی کتابخانه ملی را میساخت، آنیکی طرحی برای مجتمع تجاری شیراز میداد و دیگری کانون وکلا را بنا میکرد و در جایجای شهر سینما پردیسها، به سفارش راستترین گرایش سیاسی موجود، رونمایی میشدند. تا اینکه درنهایت کار به اثر ایدئولوژیک مسجد ولیعصر رسید؛ با کلی اما اگر ِاجتماعی و تئوریک.
وقتی در مورد معماری و سیاست مینویسیم، مجموعهای از تحلیلهای سطحی از ارتباط شاهان و کشیشان و کشورگشایان با معماری ردیف میشوند. مقالات را که میکاویم این ارتباطات را میتوانیم از دوران کهن بهصورت موردی پیدا کنیم و تا به امروز آنها را گسترش دهیم. میتوانیم بنویسیم که فلان شاه تخت جمشید را ساخت و فلان سلسله پارتنون را بنا کرد. ایاصوفیه میان مسلمانان و مسیحیان دستبهدست شد تا از کلیسایی بیزانسی به مسجدی عثمانی تبدیل شود و بعد نگارنده در مقاله با فرآیندی کسالتبار به ارتباط قدرت بیزانس و عثمانی با بنا اشاراتی میکند.
با همین سطحینگری، ارتباط قدرت و معماری را در مجموعهای از بناها جستجو میکنیم. میگردیم تا از مسجد شاه و بازار قیصریه و عالیقاپو ارتباط سیاسی نهاد قدرت با معماری را پررنگ کنیم.
شاید اگر به گذشته برگردیم و بناها را تکتک رصد کنیم، در حقیقت از ارتباط میان معماری و سیاست چیزی بیش از این نوع تحلیل سیاسی از معماری دستگیرمان نشود و در بدو امر این سطحینگری درست به نظر بیاید.
اما با آمدن مدرنیسم و سبکهای جدید معماری و تحلیلهای پیچیده جامعهشناسی، فلسفه و سیاست در عصر پستمدرن کمکم راه جدید تحلیلهای سیاسی و جامعهشناسی نهاد قدرت به عرصه معماری راه پیدا کردند. در این زمان بود که حتی میتوانستیم پای «مدونا» بانوی خواننده پاپ را هم به میان این تحلیل بکشیم.
روایت استاد فقید، مرحوم علیاکبر صارمی از این دوران در «کتاب تاروپود و هنوز…» خواندنی است. وی که در دوران تحولات اجتماعی میانه قرن ۱۹، در آمریکا شاگردی معمار شهیر آن دوران «لویی کان» را میکرد، از جنبشهای دانشجویی ۱۹۶۸ اروپا و جوانان دهه هفتاد امریکا میگوید. او از پانک ها و هیپیها حرف میزند و از موسیقی اعتراضی بیتلز، باب دیلن، لئونارد کوهن، جان لنون و پینک فلوید تعریف میکند و سبک شلخته پوشیدن را به تصویر میکشد.
او درجایی از کتاب خود در ذکر خاطرات آن سالهای سیاسی امریکا و اروپا مینویسد: «خواستههای دانشجویان در آن روزگار اغلب معنای سیاسی داشت و این مغایر با معماری ناب و خالص موردنظر لویی کان بود. محور تظاهرات سیاسی دانشجویان در امریکا مخالفت با جنگ ویتنام بود و بازتاب جریانات سیاسی یادشده در دانشکدههای معماری و شهرسازی بهصورت طرح پرسشهایی درباره تعهد معمار و نفوذ سرمایه و سرمایهدار در تعیین چگونگی خلق اثر به چشم میخورد. بحث تعهد معمار نسبت به جامعه با فعالیتهای سیاسی آن زمان جا افتاده بود و حتی در نشریات تخصصی نیز این بحثها دنبال شد. تنور این بحثها آنچنان داغ بود که دانشکده معماری دانشگاه ییل (Yale) به طراحی معمار معروف مدرن؛ پل رودولف (paul Rudolf) به آتش کشیده شد».
به گفته استاد، بعد از این دوران بود که پای جامعهشناسی، برنامهریزی، اقتصاد و … به معماری باز شد و حتی برخی از دانشگاهها نام معماری را به طرحی محیطی تغییر دادند. از یک جایی به بعد، تحلیل رابطه سیاست و معماری تحلیلی پیچیده شد. پیچیدگی که اصولاً در تحلیلهای معماران و شهرسازان ایرانی هیچوقت جایی پیدا نکرد.
در همین زمان بود که معماری در غرب با جهشی که همراه با تکنولوژی بود، برای چندمین بار تکان خورد. این بار سیاستمداران به میدان آمدند، فلاسفه دستبهکار شدند و معماران طرحی نو را که همراه با این تحولات بود به بازار آوردند. در این سالها معماران جهت طراحی را از معماری برای معماری به سمت معماری برای انسان تغییر دادند و زندگی مردم مهم شد. این تحول، کمکم با رشد فرآیندهای معماری اجتماعی منجر به طرحهای اجتماعی مسکن و طراحی زیستبومها گشت. دیگر عرصه زندگی مردم کاغذ کالک ایدهپردازی و طراحی معماران و شهرسازان نبود. معماران با پیوستن به جنبشهای اجتماعی، زندگی را یکبار دیگر از ایدئولوژی رها کردند.
اما وضعیت ما در ایران چه بود؟
امیر بانیمسعود در مقاله «خاستگاه جریانی نوگرا در معماری معاصر ایران» در بیست و دومین شماره فصلنامه شارستان که ویژهنامهای در مورد رضا دانشمیر است، با لحنی تحسینآمیز از نسل سوم معماران ایرانی نام میبرد که بعد از تمام شدن ایدئولوژیها، این بار معماری را تنها برای معماری میخواهند.
جریانهای هویت گرای دهه شصت در معماری ایران که پروژه بازگشت به خویشتن را دنبال میکردند و مسئله اصلی خود را به نحوی از علی شریعتی و شاید هم از احمد فردید به عاریت میگرفتند، در دهه هفتاد و هشتاد به پایان خط رسیدند. پروژه بازگشت به خویشتن در بعد تئوریکش و بعد از نقدهای دهه هفتاد عبدالکریم سروش و سید جواد طباطبایی به ایدئولوژی شریعتی و همچنین آغاز اصلاحات اجتماعی و سیاسی، دیگر پاسخگوی تحولات جامعه نبود و در حوزه معماری با تضادهای طراحی معماران و عدم تناسب طرح با خاستگاه اجتماعیاش، انتظارات را برآورده نکرد. با از میدان به درشدن معماری هویت گرا آن سالها، نگاه لیبرالیستی نسل سومی به معماری که در آن طراح، «معماری را برای معماری» میخواهد، در بدو امر خیلی دلبرانه خودنمایی میکرد.
پروژه لیبرالیستی کردن معماری ایرانی بعد از شکست ایدئولوژی معماری انقلابیِ بازگشت به خویشتن و یک دهه بیسامانی، به نظر پروژه موفقی بهحساب میآید.
معماران نسل سومی متولد دهه چهل و پنجاه، مجموعهای درخشان از طرحهای موفق را با کمک تکنولوژیهای جدید طراحی و ساخت به وجود آوردند. آنها در ظاهر هم در عرصه سیاسی حضورداشته و با دوگانه شدن انتخابات ایران بعد از دهه هشتاد و تحت تأثیر رشد شبکههای اجتماعی مانند فیسبوک، توییتر و همچنین مخاطبان بیشمارشان که دانشجویان و فارغالتحصیلان دهه شصتی و هفتادی دانشگاههای آزاد و پیام نور بودند، همواره مواضع سیاسی خود را کموبیش اعلام میکردند.
اما در کنار تمام این خوشبینیهای شیک و لیبرالیستی و فردگرایانه مجرایی شکل گرفت که فاجعه تولید میکرد؛ از بد حادثه راستگراترین گرایش سیاسی با پوپولیستیترین روش به قدرت رسید و در آن قسمت که به ما معماران مرتبط میشود مسکن مهر را به اجرا درآورد. فاجعهای که بعد از چند سال نهتنها به ما معماران مرتبط بود، بلکه از آنسوی غیرمعمارانهاش، با بالا بردن حجم نقدینگی کشور و رشد افسارگسیخته تورم، سرنوشت هفتاد میلیون ایرانی را تحت تأثیر خود قرارداد. پوپولیست ها که توان سامان دادن به اقتصاد و بازار کار را برای دهه شصتیها نداشتند، درهای دانشگاهها را باز کردند و رشته معماری بهعنوان یکرشته پولساز برای دانشگاهها و شیک برای محصلین، تبدیل به کعبه آمال شد و نظاممهندسی به کارخانه ضرب پروانه کسبوکار تغییر ماهیت داد.
اسامی دیکانستراکشن، فولدینگ، آیزنمن، حدید، مدرن، پستمدرن و لوکوربوزیه و… و نیز در شکل ایرانیاش؛ کلمات و اسامی و مفاهیمی مانند هویت در معماری، دانشمیر، سینما پردیس، پدیدارشناسی و فرشید موسوی، جایزه معمار و… همه خداوندگار دانشجویان معماری همان دانشگاهها شدند که اصولاً سطح علمی بسیار نازلی داشتند.
اینجا و در این مرحله بود که لایه شیک معماری لیبرالیستی شکست. دیگر اثر معماری برای معماری بیاثر شد. معماری لیبرالیستی کمترین موضعگیری را نسبت به وضع موجود داشت. همان موقع که شهروندان ایرانی در واحدهای مسکن مهر تنها شب را به روز و روز را به شب میرساندند و مجرای زندگیشان را قالیباف به زیر شهر فرستاده بود، معماری لیبرالیستی برای خود مجسمههایی در گوشه و کنار شهرها بالا میبرد و این وضعیت را با بهانه تئوریک معماری برای معماری توجیه میکرد.
زحمت تمام موضعگیریها و انتقادات به مسکن مهر را اقتصاددانها به جان خریدند و جامعه شناسان پیگیر رفع بحرانهای اجتماعیاش شدند و در کوران فاجعه پیرامونمان ما معماران تنها برای هدف معماری برای معماری طرح میزدیم. برای شعار معماری برای معماری جوایز معماری تعریف کردیم و برای معماری نشریات معماریمان را پر از تبلیغات کردیم، غافل از اینکه غول پوپولیست با کمک حرفه ما دارد کشور را میبلعد.
وقتی از معماران سیاسی صحبت میکنیم بیش از آنکه اکت سیاسی معماران مدنظر باشد، تعهد آنها به رابطه معماریشان با سیاست را موردبررسی قرار میدهیم و درواقع منظور از سیاست در اینجا نه فعالیت مشخص سیاسی سیاستمداران که واکنش در برابر امر سیاسی بهعنوان امری متعالی است که در هر حوزهای، ارتباط آن حوزه را باقدرت و جامعه و نهادها مشخص مینماید.
با این اوصاف سؤالی که پیش روی معماران قرار میگیرد این است که واقعاً چه فرقی دارد که ما بهرام شیردل داشته باشیم یا نه؟! اصلاً بیایید فکر کنیم چه فرقی دارد که ما چند تا بنای مشهور یا سینما پردیس پارک ملت داشته باشیم؟ سؤال این است که اگر در تمام مراکز استانهایمان یک سینما پردیس پارک ملت داشتیم و هرکدامش را نهفقط رضا دانشمیر که آیزنمن و گهری و حدید و حضرات لوکوربوزیه و لویدرایت و گروپیوس و میس بزرگ اجرا کرده باشند آیا تفاوتی ایجاد میشد؟
ما تفاوت را در چه میبینیم؟ در سینما پردیسهای پارک ملت؟ یا حضور بهرامهای شیردل؟ اصلاً بیایید دقیقتر شویم و با اعتمادبهنفس حکمی بدهیم و وجود دانشکدهی معماری دانشگاه «شهید بهشتی»، بهعنوان مهمترین مرکز تولید علم معماری در ایران را زیر سؤال ببریم. بلند و واضح این سؤال را بپرسیم که آیا اصلاً تفاوتی دارد که دانشگاه تهران و شهید بهشتی و علم و صنعت و دانشگاه آزاد سر چهارراه فلسطین، «برنارد چومی» و «لیبسکیند» و… را پرورش دهند یا نه؟ سؤال اساسی که باید از خود بپرسیم این است که کیفیت زندگی انسانها را سینما پردیسها تعیین میکنند یا خانههایی که مردم در آنها زندگی میکنند؟ بگذارید واضحتر بگویم؛ خانهی خوب باعث میشود که سینما و امر طراحی آن مهم شود یا سینمای خوب باعث میشود که ما زندگی خوبی در خانههایمان داشته باشیم؟ متأسفانه باید گفت در بحران اقتصادی موجود، خانهها را خیل عظیم دانشجویان دانشگاه فلانجا میسازند و معدود سینماها را دانشجویان دانشگاه شهید بهشتی. پروژهی ایدئولوژیک «مسکن مهر» نیازمند فارغالتحصیلان بیادعای دانشگاه کوه قاف است تا برایش فاجعهی «کوزو» در «شهر جدید پرند» را رقم بزنند و قالیباف هم برای تولید مفهوم شهروند پاستوریزهاش نیازمند رضا دانشمیر است تا برایش سینما بسازد. از من میپرسید، میگویم: نه. واقعاً کَک معماری ایران هم نمیگزد که اینها نباشند. درواقع ما نه سینما پردیس میخواهیم نه بهرام شیردل نه دانشکدهی معماری نه آیزنمن و نه جایزه ی معمار و … آنچه ما نیاز داریم نظام معماریست و کار هر معمار وقتی مفید است و شاخص که در جهت این نظام حرکت کند.
دراینبین است که باید سؤال پرسید ما معماران چند «NGO» معماری تأسیس کردهایم و این «NGO» ها چقدر در تغییر قوانین نظاممهندسی توانستهاند تأثیر بگذارند؟ چقدر در تغییر ساختارها و طراحی سیستمهای اجتماعی و نهادهای مدنی موفق عمل کردهایم؟ چند بهرام شیردل در این «NGO»ها فعالیت دارند؟ چقدر آموزش معماری را از کلاسهای فوقبرنامهی اسکیس و راندو و آموزش رنگآمیزی جدا و در جهت اصلاح نظام آموزشی بهسوی تربیت معماران سیاسی و متعهد که زیست انسانها را در اولویت قرار میدهند، اقدام کردهایم؟ چقدر به دانشجویانمان یاد دادهایم که آپارتمانهای خوبی را ترسیم کنند؟ چه میزان در حوزهی نقد معماری و معماری اجتماعی موفق بودهایم؟ چند معمار در عینیت با «طراحی اجتماعی» و تولید «سرمایهی اجتماعی» در طرح آشنایی دارند؟ چقدر دانشجویانمان را با قوانین و تجارب معماری اجتماعی و مسکن در کشورهای جهان آشنا کردهایم؟ چقدر شهروندانمان در خانههایشان احساس میکنند که نیازمند رفتن به سینما هستند؟ و ما معماران لیبرالیستی هدف را فراموش کردهایم؛ «قرار بود برای انسانها طراحی کنیم».
باید دوباره سیاسی شویم؛ راه را بهاشتباه رفتهایم، باید بازگردیم…
منتشر شده در: دوهفته نامه طراح امروز / شماره ۲۰، نیمه اول تیر ۱۳۹۶ ، نگاه امروز ، صفحه ۸
به قلم: رضا ظهرابی
کپیرایت این مطلب متعلق به «دوهفتهنامه طراح امروز» میباشد. لذا بازنشر آن در نشریات و فضای وب (وبسایتها یا شبکههای اجتماعی) با هر شکل و عنوان، فقط با پذیرش کتبی شرایط گروه رسانهای طراح در ثبت مرجع و ماخذ امکانپذیر است.