سیروس باور معمار، شهرساز، استاد دانشگاه، نویسنده و یک ورزشکار حرفهای و تمام عیار است. در سال ۱۳۱۳ در مسجد سلیمان متولد شده، تبار و نسب شیرازی دارد. پدرش معتقد بود که فرزندانش باید حرفهای که به آن علاقه دارند را به طور کامل و حرفهای یاد بگیرند. او به شدت به فنون و مهندسی مکانیک علاقه داشت و ساعتهای فراغت نوجوانی را در مکانیکی شرکت نفت به آشنایی با اصول مکانیک میگذراند. پس از پایان دوره ابتدایی و متوسطه به تهران آمد و وارد دبیرستان البرز شد. پس از گذراندن دوران طاقتفرسای دبیرستان، کنکور را با موفقیت گذراند در رشتههای مهندسی مکانیک، برق و معماری در دانشگاه فنی، دانشسرای عالی و دانشکده هنرهای زیبا پذیرفته شد. ابتدا به سراغ مهندسی مکانیک رفت و پس از ورود به دانشگاه از این انتخاب پشیمان شد؛ طی جریانهای سیاسی سال ۱۳۳۲ در دانشگاهها، از مکانیک انصراف داد و به هنرهای زیبا پیوست. سال ۱۳۳۸ پس از فارغالتحصیل شدن از هنرهای زیبا برای گذراندن دوره دکتری معماری و شهرسازی به ایتالیا سفر کرد و سال ۱۳۴۴ به ایران بازگشت. او همزمان با فعالیتهایش در ایران، در کشورهای دیگر از جمله برزیل سالها زندگی و کار کرده است. با گذشت بیش از نیم قرن کار حرفهای همچنان شاداب، امیدوار و فعال است. گفتگوی پیشرو گپی است مختصر در ارتباط با وضعیت دیروز و امروز دانشگاهها و خدمات و نوآوریهای ایشان در معماری و شهرسازی معاصر ایران.
منتشر شده در: دوهفته نامه طراح امروز / شماره ۳، نیمه دوم شهریور ۱۳۹۵ ، گفت و گو ، صفحه ۶
به قلم: شیدا حقیقت پور
آقای باور شما بخش زیادی از سالهای فعالیتتان در دانشگاهها و کرسیهای تدریس سپری شده است. با در نظر گرفتن تجربهی این سالها، اگر امروز قصد داشتید که در مقطع دکتری، ادامهی تحصیل دهید، آیا حاضر بودید در همین دانشکدههایی که تدریس میکنید، درس بخوانید؟
اول از همه باید بگویم که من و دوستانم سالهای آخری که دانشجوی دانشکده هنرهای زیبا بودیم، به این نتیجه رسیدیم که در ساختار آموزشی دانشکده که مبتنی بر سیستم مدرسه بوزار پاریس بود، نواقصی وجود دارد. در آن دوران به دلیل محدود بودن تعداد آرشیتکتها و نبودن قوانین و ضوابطی مانند حق امضا، دانشجویان معماری از سال چهارم دانشکده وارد جامعه و فضای حرفهای معماری میشدند و به شدت هم فعال بودند. من و دوستانم هم از این قاعده مستثنی نبودیم، اما در همان سالها متوجه شدیم که آن ساختار آموزشی و آن نوع معماری کردن با زمان و شرایط جامعه مناسب نیست. به همین دلایل تصمیم گرفتیم که برای مدتی از ایران خارج شویم و درسمان را در فضای علمی و حرفهای دیگری ادامه دهیم. از میان آلمان، انگلستان، ایتالیا و اسپانیا، ایتالیا را به عنوان مقصد انتخاب کردیم. در واقع در بین این کشورها، ایتالیا تنها کشوری بود که ما شرایط مهاجرت به آن را داشتیم؛ به لحاظ فرهنگی به ما نزدیک بود. مفاد درسی مدارس معماری ایتالیا بر شهرسازی و مرمت ابنیه باستانی تمرکز داشت که به نوعی نیاز وضع موجود معماری ایران در آن دوران بود. ما در دوران دانشجویی بارها معماریهای باستانی مانند تخت جمشید را رولوه کرده بودیم اما به دلیل نبود امکانات و دانش کافی مرمت، اغلب نتایج کارهایمان خطاهای بسیاری داشت. به موازات در همان زمان شهرهای ایران، روزبهروز گسترده و شکلشان عوض میشد و فقدان مباحث و علوم شهرسازی بهشدت در دانشکدههای ما نمایان بود. تمام برنامهی من و دوستانم از ادامه تحصیل در خارج از ایران، تغییر ساختار و چارچوب آموزشی نظام آموزش معماری در دانشکدههای ایران بود. دانشکده هنرهای زیبا از ۱۳۱۹ که تاسیس شده بود تا ۱۳۳۸ که من از آن فارغالتحصیل شدم از یک متد آموزشی (بوزار) پیروی میکرد و ما پس از فارغالتحصیلی، با توجه به شرایط وضع موجود دریافتیم که در این سالها به لحاظ تکنیکی و فنی چیزی عایدمان نشده است. جامعهی ایران روزبهروز در حال تغییر و مدرن شدن بود و ما تاثیر هیچکدام از آن تغییرات را در معماری و شهر نمیشناختیم. آن همه سال درس خوانده بودیم و لوکوربوزیه را فقط به اسم میشناختیم. همیشه هم این سئوال مطرح بود که فرق رایت با لوکوربوزیه در چیست؟ نه ما میدانستیم نه کسی به ما گفت که چه فرقی دارند. همه چیز را طوطیوار یاد گرفته بودیم.
رهبر این جنبش (تغییر ساختار آموزش معماری) آقای میرفندرسکی بود. ایشان نقش ارزنده و مهمی در تغییر و ارتقاء سطح آموزش معماری در ایران داشتند. این روزها اما کسی او را نمیشناسد. از همان ابتدای ورود به دانشگاه در ایتالیا متوجه تفاوتهای بسیار سطوح آموزشی معماری، شهرسازی و مرمت با سطوح آموزشی ایران شدیم. در سیستم بوزاری مدارس معماری ما خبری از آموزش مباحث و مسائل شهرسازی، جامعهشناسی، سیاست، تکنیک و سازه نبود. همزمان گروههای دیگری هم از همدورهایهای دانشکده به قصد دریافت مدرک دکتری ایران را ترک کردند (هدف ما صرفا تحصیل در مقطع دکتری نبود) و پس از اتمام دوره و بازگشت به ایران دفتر طراحی خودشان را باز کردند و آرشیتکتهای بازار شدند. در آن زمان (حدود سال ۱۳۴۴ که من به ایران بازگشتم) کارفرمای اغلب پروژههای کشور نهادهای دولتی و یا سرمایهدارها بودند. این آرشیتکتهای تازه از فرنگ برگشته، آنچه را که سرمایهدارها و به قول معروف بازاریهای میخواستند انجام میدادند؛ اما هدف ما این نبود. زمانی که برگشتیم فقط در دانشگاه تهران و دانشگاه ملی (شهید بهشتی امروز) رشتهی معماری داشتیم و ما همچنان، مانند روز اول بر ایجاد تغییرات اساسی در ساختار نظام آموزش معماری، اصرار داشتیم. واقعیت این است که هدف من و دوستانم از تحصیل در دوره دکتری آن چیزی نبود که اغلب افراد به دنبال آن هستند. ما بهنوعی به دنبال انقلاب و تحول در آموزش بودیم و تلاشهایمان در این زمینه همچنان ادامه دارد.
امروز که سالها از بازگشت شما به کشور میگذرد و مدتهاست که در کرسی استادی هستید، فکر میکنید تا چه اندازه بر خواست و آرمانهایتان که همان تحول در سیستم آموزشی معماری بود، مانند روزهای اول پایبند بودهاید؟ چه موانعی باعث فاصلهگرفتن شما از خواست و هدفتان میشود؟ برای شخصی مانند شما چه در آن دوره و چه امروز موقعیتها و جایگاههای بیشتر و بهتری از دانشگاه وجود داشته و دارد. میخواهیم بدانیم با چه انگیزهای در این سالها دانشگاه و تدریس را رها نکردهاید؟
بهتر است در جواب این سئوال شما بگویم که تصور کنید یک نفر در ذات معلم است. معلمی را دوست دارد و خوب و درست انجامش میدهد؛ یکی دیگر تاجر است و از چانهزنی و خرید و فروش لذت میبرد. دیگری مکانیک است و مثلا از تعمیر و راهاندازی یک ماشین خراب لذت میبرد. نهایتا هر کسی در ذات خود از یک تواناییهایی بهرهمند است و از انجام آنها لذت میبرد. من ذاتا معلم هستم و مانند دیگر معلمها معتقدم دانش و تجربیاتی دارم که بسیاری دیگر ندارند (لزومی هم ندارد که همهی افراد یک جامعه بر همه موضوعات به صورت تخصصی و عمیق اشراف داشته باشند) و میخواهم آنها را به کسانی که علاقهمند هستند یاد بدهم. یعنی تلاش در ارتقاء سطح دانش و فرهنگ در یک یا چند رویکرد تخصصی به منظور تربیت افرادی که نهایتا بتوانیم باهم در یک سطح، تعامل و معاشرت داشته باشیم. تنها راهی که از طریق آن من میتوانستم ساختار فرهنگ آموزش و حرفه را به سمت مدرن شدن سوق بدهم معلمی بود و به همین دلیل هم تا امروز آن را ادامه دادهام. من به جز معلمی تخصص دیگری ندارم؛ درحالیکه به سه زبان دیگر تسلط دارم، شاید شما فکر کنید که با همین قابلیت من میتوانستم یک بیزنس موفق راه بیندازم، اما من همواره از زمان صرف کردن برای خرید و فروش و چانهزنی بیزارم. همین هم باعث میشود که با تمام قابلیتهایی که دارم نتوانم یک تاجر موفق باشم. این تنها دلیلی است که من امروز با گذشت ۵۱ سال از آغاز تدریس در دانشگاه، همچنان معلم هستم. البته باید بگویم که در این سالها علاوه بر تدریس با مطالعه و سفرهایم بسیار آموختهام، سعی دارم که بیشتر بیاموزم و از این آموختهها در پیشبرد اهدافم استفاده کنم. من در حدود ۱۶۰۰۰ اسلاید عکس از معماریهای بومی و غیربومی سرزمینهای مختلف داشتم. یک روز دوستی پرسید: «این همه اسلاید و اصرار بر تهیه و نگهداری آنها به چه کاری میآید؟ چرا هر جا که میروی از در و دیوار و سنگ و آجرها عکاسی میکنی؟» در پاسخ گفتم: «تمام انگیزهی من از تهیه این عکسها این است که وقتی به کلاس درس میروم، به دانشجویانم نشان دهم و تنوع فرهنگها، جوامع، ساختارهای اجتماعی، فنون و تکنیکهای جدید در سرزمینهای مختلف را با این ابزار به آنها آموزش بدهم. هر کسی از هر ابزاری با یک هدف مشخص استفاده میکند. یکی از عکاسی لذت میبرد، دیگری تفریحش عکاسی است؛ یک نفر هم مثل من با دوربین عکاسی، چیزهایی را ثبت میکند که در فرآیند آموزش کاربرد داشته باشد.» معلمی شغلی است که شما علاوه بر آموزش باید مدام درحال آموختن باشید. دانشجوهای من در دورههای کارشناسی ارشد و دکتری، مانند نوههایم هستند؛ برایم مهم است که آنچه در سفرهایم به تمام دنیا کسب کردهام به آنها منتقل کنم. تمام انگیزهی من از فعالیت در این سالها آموزش و پژوهش بوده است. از نظر من هر چیزی که مسئلهی پژوهشی داشته باشد تمام شدنی نیست. تفاوت یک معلم واقعی با یک کارمند اداری در همین است. کار یک کارمند مشخص،روتین و اغلب تکراری است؛ اما یک معلم دائما با مسئلهی پژوهشی و کشف و شهودهایش درگیر است. همان چیزی که در کتاب «کشف نفت» عمیقا به آن پرداختهام؛ اجتماع انسانی مناطق نفتخیز با تمام کمبودها و محرومیتهای موجود تنها با پژوهش و کشف تازهها توانست رشد و پیشرفت کند. در این سرزمینها هر روز ادامهی روز قبل بوده است، نه تکرار آن. هر چیزی که جنبه پژوهشی داشته باشد به همین صورت است و آموزش از این قاعده مستثنی نیست. امروز ما در دانشگاه از دانشجو امتحان کتبی میگیریم. وقت تصحیح اوراق که میرسد میبینیم دستخط دانشجو قابل خواندن نیست. یعنی اصلا مشخص نیست که نوشته به زبان فارسی است و یا عبری و میخی! در جواب اعتراضش هم میگویم: «هدفت از شرکت کردن در این امتحان چیست؟ چه امیدی به این نوشتهها داری؟ من اگر برای شما نامه مینویسم با این امید مینویسم که آن را بخوانی و پیامی را به شما منتقل کنم، هدف این نوشتهها چیست وقتی که قابل خواندن نیستند؟ درست است که در سالهای اخیر با پیشرفت تکنولوژی و ورود کامپیوترهای پیشرفته، اغلب افراد نوشتههایشان را تایپ میکنند اما آیا در سالهای ابتدایی که خواندن و نوشتن آموختی هم با کامپیوتر مشقهایت را مینوشتی؟ آن مقاطع را چگونه قبول شدی؟» در نسلهای جدید این اختلال نه فقط در شیوهی درس خواندن بلکه در سبک زندگی و رفتارهای روزمرهشان هم وجود دارد و وقتی من این شرایط را میبینم، انگیزهام برای تدریس و تغییر این شرایط در جهت بهتر شدن بیشتر میشود.
شما پایهگذاری دروسی مانند «تاریخ معماری»، «تاریخ شهرسازی» و «کارگاه شهرسازی» در دانشگاه ملی سابق بودهاید. هنگامیکه به ایران بازگشتید با توجه به هدفی که داشتید و تجربه فضای آموزشی و حرفهای دیگر، چه کمبودها و نواقصی در سیستم بوزاری دانشگاههای کشور یافتید؟ ما دقیقا در چه مواردی دچار فقدان و نارسایی بودیم؟
در وهلهی اول، استاد! با وجود اینکه استادان ما جزء پایهگذاران و پیشکسوتان آموزش آکادمیک حرفه معماری در ایران بودند اما به این خاطر که در کنار دانشگاه به فعالیتهای سیاسی مشغول بودند نمیتوانستند تمام وقتشان را به فعالیت دانشگاهی و اهمیت دادن به دانشجوها اختصاص بدهند. ما شاگردان افرادی چون سیحون، فرمانفرمائیان، مقدم، کوروس و … بودهایم اما آنها در خارج از دانشگاه مشغولیتهایی داشتند که بسیار سنگین و وقتگیر بود؛ ما بسیاری از چیزهایی که در دانشکده یاد گرفتیم را مدیون سالبالاییها هستیم. همزمان با اتفاقات سیاسی- اجتماعی آن دوران مسائل شهرسازی، جامعهشناسی و فرهنگی هم در حال تغییر و تحولات شدید و سریع بود. هیچکدام از این مباحث در دانشگاه مطرح نمیشد. شهرها در حال رشد بودند و وسایل نقلیه و ارتباط جمعی در حال تحول؛ تبعا ما هم در دانشگاه باید برای چنین تحولاتی آماده میشدیم. در دوران دانشجویی در یک شرکت مهندسین مشاور مشغول بودم و در آن زمان روی یک پروژه آپارتمانی چهار طبقه روبهروی دانشگاه تهران کار میکردیم. بنا به مقتضیات پروژه باید یک طبقه دیگر به ساختمان اضافه میشد اما مدیر پروژه از این کار امتناع میکرد. بعد از مدتی اصرار و کلنجار رفتن متوجه شدیم که جرزهای آجری ساختمان نمیتوانند بیش از چهار طبقه تاب بیاورند و این در حالی بود که همزمان در شیکاگو و واشنگتن آسمانخراشهای سالیوان ساخته شده بودند و تکنولوژی سازه فلزی در حال پیشرفت و تکامل بود. واحدهای درسیای که به شهر و علوم شهرسازی بپردازند نداشتیم و از مدرنیسم، تفکر مدرنیته و معماری مدرن تنها چند اسم را میشناختیم. هنگامیکه به ایران برگشتم و به عنوان استاد وارد دانشگاه ملی شدم، دکتر جهانآرا رئیس دانشکده و دکتر بهروز حبیبی مدیر گروه معماری بودند. از من پرسیدند که چه چیزهایی میخواهم تدریس کنم و من «تاریخ معماری مدرن»، «تاریخ شهرسازی» و «شهرسازی عملی» را معرفی کردم. گفتند که تا امروز در دانشکده این واحدها را نداشتهایم و کسی را هم نداریم که آنها را درس بدهد. از سال ۱۳۴۸به واسطهی من، این واحدها در مفاد درسی دانشکده معماری دانشگاه ملی، پایهگذاری و تدریس شدند.
شما در نخستین دورههای تدوین طرحهای جامع شهرستانها، در شورای قضاوت این طرحها بودهاید. چه شد که به این شورا راه پیدا کردید و تا چه حد تصمیمات و اقدامات شما در تدوین و شکلگیری طرحها تاثیر داشت؟ چرا امروز این فعالیت را ادامه نمیدهید؟
این شورا متشکل از وزرای وزارتخانههای نیرو، مسکن و شهرسازی و …، شهرداری بود و من هم به عنوان نماینده دانشگاه در این جلسات حضور داشتم و در جلسات تدوین و تصویب طرحهای جامع همدان، تبریز، آبادان، بهبهان، مشهد عضو شورای قضاوت بودم که جلسات خوب و قدرتمندی بود. پس از انقلاب من را کنار گذاشتند و از این شورا حذف شدم.
آیا شما هم مانند دیگران دوست دارید که دکتر صدایتان کنند؟
خیر. من همواره به دانشجویانم میگویم. من را نه دکتر صدا کنند، نه استاد. این روزها همه دکتر هستند. اسم من سیروس باور است!
منتشر شده در: دوهفته نامه طراح امروز / شماره ۳، نیمه دوم شهریور ۱۳۹۵ ، گفت و گو ، صفحه ۶
به قلم: شیدا حقیقت پور
کپیرایت این مطلب متعلق به «دوهفتهنامه طراح امروز» میباشد. لذا بازنشر آن در نشریات و فضای وب (وبسایتها یا شبکههای اجتماعی) با هر شکل و عنوان، فقط با پذیرش کتبی شرایط گروه رسانهای طراح در ثبت مرجع و ماخذ امکانپذیر است.
با درود و سلام و خدا قوت خدمت استاد تمام معماری جناب آقای دکتر باور که با تمام وجود در عرصه معماری از دل و جان مایه گذاشته و می گذارد. سایه اش مستدام و گل وجودش هموراه شاداب . در پناه ذات اقدس کبریایی
با درود و سلام و خدا قوت خدمت استاد تمام معماری جناب آقای دکتر باور که با تمام وجود در عرصه معماری از دل و جان مایه گذاشته و می گذارد. سایه اش مستدام و گل وجودش همواره شاداب .
سپاس از نشریه دو هفته نامه طراح
در پناه ذات اقدس کبریایی