جهان ما پر از چیزهاست، چیزهایی که در جزء و کل تشکیلدهنده چیزهای دیگرند. درجایی از مقالات قبلی سنتز به این مسئله اشارهشده بود که معماری فضای خالی بین چیزهاست، این از مکتب ذن وارد تفکر معماران شرقی شده است و امروز میبینیم برخی معماران اروپایی تلاش دارند با فرمهایی نظاممند و البته ریاضی محور به فضای خالی بین چیزها دست یابند؛ فضایی که کاملاً بر اساس نقطه حضور فرد تشکیل میشود. مثلاً فردی که بالای نردبان میرود تا لوستری را نصب کند در فضایی میان سقف و کف قرار دارد، اما به دلیل نزدیکی به سقف درک دیگری از آن فضا در ذهنش ایجاد میشود. درواقع این معنی نقطه دید (walish point) است. در معماری امروز مسئله نقطه دید از دو جنبه بررسی میشود: اول دیدگاه نرم افزارهای ترسیمی به ساختمان که شامل تصاویر تولیدشده از لنز دوربین نرمافزار است و بعد نقطه دید افرادی که پروژه را میبینند، نه کاربران قطعی پروژه. زیرا نگاه کاربر به ساختمان بهکل با دو نگاهی که گفته شد، متفاوت است، این دو نگاه در ایران مثل باقی چیزها دچار افراط گری شدهاند، مثلاً یک معمار زمانی پروژه ای را خوب میداند که بتوان عکسهای کارتپستالی خوبی از آن گرفت، یا رندر و راندوی فوقالعاده باکیفیتی از طراحی آن داشته باشد. به عبارتی معماران ایرانی تنها در صورتی از یک پروژه راضی خواهند شد که یا رندر-راندو خوبی داشته باشد یا عکسهای خوبی، به همین دلیل همیشه در رزومه معماران یا رندرها حضور دارند یا عکسهای اغراقشده از ساختمان و شما هیچگاه دید یک کاربر معمولی درون یا مقابل ساختمان را نمیبینید. حالا باید دید چه دلیلی باعث میشود که معماران به تصاویر غیرواقعی از ساختمان، از خودشان، از شغلشان و درنهایت از مفاهیم کارشان علاقه داشته باشند.
منتشر شده در: فصلنامه طراح / شماره ۱۳، تابستان ۱۳۹۵ ، حرف اول، صفحه ۲۸
به قلم: مرتضی نظری زاده
مقدمه:
زبان که در دهان میچرخاند همچون شلاقی در دست بیرحم جلادی بر صورت مخاطب خود مینوازد، یا نرم نرمک بهسان دستان معشوقهای شرمگین بر بدنش میلغزد و پایین میرود.
جمله بالا که سعی شد کمی لطافت ادیبانه در آن لحاظ شود ماجرای زبانبازیهای جامعه معماری است که بدون شک در استفاده از کلمات تنها کمی از سیاستمداران و روسپیان ضعیفترند. آنها زبانشان را برای هرجایی و هر مکانی و هرلحظهای نرمش میدهند و هر فضاحتی را بیتردید با کلماتی عجیب تزئین میکنند، در مقاله الهام، ایده و دیگر دلبرکان ما! (چاپشده در شماره یازدهم دوهفتهنامه طراح امروز) تلاش شد تا با ماهیت کلمات توجیهگر آشنا شویم، کلماتی که معماران با آنها هر چیزی را به هر چیزی ربط میدهند، در این مقاله سعی میکنیم از دلایل ربط دادن چیزها به یکدیگر پرده برداریم؛ و به این مسئله پی ببریم که چرا ما معماران تلاش میکنیم برای هر چیزی معنایی شگرف و خارقالعاده بسازیم.
پس از مقدمه
در دو مقدمه بالا با دو جنبه از رفتار معماران آشنا شدیم، در هر دو جنبه این رفتارها یک نگاه غیرواقعی به معماری وجود دارد، اما واقعاً چرا باید معماری را همیشه به صورتی دروغین نمایش دهیم و با فلسفه سازیهای پوچ درباره معماری و پروژهها صحبت کنیم؟ همه این موارد دلایلی دارد که در زیر بهصورت خلاصه به شرح آن میپردازیم:
۱-خودکمبینی / غرور کاذب
با بررسی موارد زیر درمیابیم که میزان و شدت خودکمبینی معماران و غرور آنها در چه حدی قرار دارد، آنوقت متوجه میشویم آدمی با این اوضاع و نقص روحی ممکن است دست به چهکارهایی بزند، حالا ربط دادن چند چیز بیربط به هم که کار مهمی نیست.
مسابقات: نگاهی به لیست داوران مسابقات مهم معماری در ایران پدیده جالبی را درباره خودکمبینی معماران نشان میدهد. مگر میشود یک کارگردان خوب سینما یا یک عکاس یا یک نقاش خوب بتوانند درباره معماری رأی برابر با یک نابغه معماری داشته باشند؟ در ایران میشود، همیشه در این مسابقات اسامی مشهور و قابلاحترامی وجود دارند که ربطی به معماری ندارند و تمام تبلیغات مسابقه پیرامون آنها شکل میگیرد. بله ما معماران باید بدانیم که برای همصنفیهای خودمان هم حضورمان مهم نیست و برای جذب معماران جوان به مسابقات، نیاز به اسامی مهم دیگری داریم؛ اسامی واقعاً مشهور، نه معماران خود مهم پندار.
معماران کارگاهی-جمعهای دانشجویی: یا باید عقده دیده نشدن و مهم شمرده نشدن را با استادی رفع کرد یا با فریاد زدن بر سرکارگران یا پیمانکاران، از یک موجود حقیر چیزی جز این نمیتوان انتظار داشت. تازه راههای جدید هم کشفشده است: کنفرانسهای دانشجویی برگزار میکنند یا پروژههای اجرایی با پنجاهدرصد حق مالکیت پروژه را برمیدارند و مالک ساختمان را درون ساختمان راه نمیدهند و بعد پیش هم صنفان معمار خود سینه سپر میکنند که ما چنین کردیم و چنان و دهان کارفرما را بستهایم. آنهایی هم که زورشان نمیرسد، پروژههای اجرایی را برمیدارند به امید روزی که زورشان برسد و عقدههای خود را به اسم ایدئالگرایی معمارانه تخلیه کنند. و این کینه و عقده از فردی به فرد دیگر منتقل میشود، از استاد به دانشجو، از مدیر به کارآموز و مهمتر از همه از معمار به پروژه، همچون حلقههای تمامنشدنی زنجیر.
کنار هنرمندان-آغوش سیاسیون: کجا دیده شویم؟ سؤال اصلی هنرمندان این است، اما در معماری این سؤال بهصورت جدیتری مطرح میشود. در دانشگاه این امر می تواند باکمی تیپ زدنهای عجیب، گفتن حرفهای خاص، طراحی با دست قوی یا ایجاد فرمهای هیجانانگیز، درمیان دیگران دیده شود، اما بازار کار بیرحمتر از آن است که شما را نشان دهد، حتی اگر خانه چرخان یا پل طبیعت را طراحی کرده باشید کسی شما را نمیشناسد، مگر در جمعهای معماران یا روزها یا لحظات خاص، یک شاعر و ترانهسرای کمکار، از کسانی که پروژههای بزرگ را طراحی کردهاند شناختهشدهتر هستند؟ این عقده نادیده گرفته شدن را چگونه برطرف کنیم؟ زمانی که هشتاد درصد ساختمانها در کشور بدون معمار ساخته میشوند، معمارانی که پروژههای بزرگ و ملی را طراحی میکنند اهمیتی ندارند، چه برسد به کسانی که پنج طبقه یا ویلایی طراحی میکنند. پس تنها راه برای دیده شدن این است که خود را در کنار آدمهای مشهور مانند بازیگران یا سیاستمداران قرار داده، در کارهایی که به رشته ما ربطی ندارد دخالت کنیم و کمی کار کوچک و بیاهمیت خود را بزرگ جلوه دهیم. دلیل این مسئله بسیار ساده است، کسی که خودش و کارش را کوچک میشمارد، پیوسته تلاش میکند خود را به جریانهای مهم متصل کند، یا خود را به آدمهای مهم بچسباند.
کارهای متفرقه: یکی داستان مینویسد، یکی شعر میگوید، ما خودمان مقاله میدهیم، دیگری گیتار مینوازد، گاهی نمایشگاه عکس یا نقاشی برگزار میکنند، آنیکی با دهانش صدای خر و الاغ درمیآورد، این سرنوشت معماران است، کار خود را آنقدر حقیر و بیاهمیت میدانند که مجبور میشوند دقایقی را برای کارهای مهم قرار دهند.
نتیجه بند ۱: تمام موارد بالا خودکمبینی و راههای کمتر شدن آنها را نشان میدهد. همه این راهها یکفصل مشترک دارد: یا معمار باید درباره خود دروغ بگوید یا درباره کاری که میکند. او خود را به چیزی که نیست شبیه میکند تا آرامش پیدا کرده و از خود و عملکردش احساس رضایت کند، یا پروژهها و ریشه معماری را مهم جلوه دهد و در پناه آن خود را بزرگ کند، یا در پناه افراد ضعیف مانند دانشجویان و کارگران، یا در پناه رشته و کار دیگر، یا در پناه هنرمندان و سیاستمداران. همه اینها فقط با ربط چیزی بیربط به چیزی دیگر اتفاق میافتد، مثل کاری که ما در این قسمت انجام دادیم!
۲-عادت به مزخرفات دانشگاه
گفتن حرفهای بیربط و گندهگوییهای فلسفه مآبانه از دانشگاه شروع میشود. ما در دانشگاه یاد میگیریم برای هر کار احمقانه خود، دلیلی فلسفی و اندیشمندانه بتراشیم و هر چیزی را به شقیقهای ربط دهیم. مشخص است که در زمان تحصیل ما با انبوهی مسائل غیرواقعی سروکار داریم، چون پروژه و کارفرمای واقعی در میان نیست. پس نه مسئله پول در میان است، نه محدودیتهای شهرداری و نه رفتارهای ضد و نقیض کارفرمایانی که امروز طرح را دوست دارند و فردا نسبت به همهچیز طراحی شما نظر منفی پیدا میکنند. پس در چنین محیط غیرواقعی ما به دنبال مسائلی میرویم که رشته خود را زیبا و تحصیل و کار خود را معنادار کنیم. نمیگوییم معماری معنایی ندارد، ولی اینهمه معنایی که برای معماری تراشیده شده است، آنها به یک گزافهگویی بزرگ تبدیل کرده و پس از خروج از دانشگاه ما را به دروغگویانی بدل میکند که پروژههای خود را به مکتبهای فلسفی یا به سنتهای پسندیده گذشته نسبت میدهیم و بااینکه میدانیم هیچکدام حقیقت ندارد، کک مبارکمان هم نمیگزد. از دانشگاه شروع میشود و تنها با تغییر شکل برای همیشه در وجودمان باقی میماند.
۳-فکر خالی پز عالی
بیست کتاب هم نخوانده، اما بهاندازه هفتاد کتاب برای هر پروژه خود دلیل میآوریم، هایدگر بینوا چند جمله درباره ساختمانها از دهانش بیرون آمد، صد کتاب چاپ کردهایم: هایدگر و معمارانه اندیشیدن، هایدگر و معمارانه خوابیدن، هایدگر و معمارانه خوردن، هایدگر و معمارانه …، اما کجا دیدهاید که معماری از شوپنهاور که پدر فلسفه مدرن است نام ببرد؟ میدانید چرا؟ خیلی ساده است چون شوپنهاور معماری را هنر نمیداند و آن را پستترین هنر معرفی میکند و در دستهبندی هنرها اول موسیقی را قرار میدهد و در آخر با کلی توهین به معماری آن را آخرین هنر میداند. ما با افکاری متعصبانه و خالی از معماری، پروژههای معماری و معمار را به عرش میبریم، جایی که به آن تعلق ندارد، معماری مربوط به نیاز و خواست انسان است، مربوط به پستترین نیازها و افکار انسانی است، پس هر چیزی را در حد خودش بزرگ کنیم و برای آن اندازهای که هست داستان بسازیم و تمام تلاشمان را برای بهتر شدن آن بکار ببریم.
۴-دوری از حقیقت و سیر در هپروت
کدام معماری را میشناسید که بگوید هشتاد درصد ساختمانی که طراحی کرده است را کپی کرده، یا در فلان مجله دیده، یا شرایط زمین شکل ساختمان را ساخته، یا خطخطیهای شبانه، یا محدودیتهای شهرداری، یا حرفهای همسرش، یا هیچ دلیل خاصی نداشته، یا از روی شکم بوده است؟ نه نه، ما همیشه برای هر خط خود دلیلی بیاندازه مهم داریم. بس کنید تا کی این ربط دادنهای هپروتی ادامه دارد؟ حقیقت این است که در معماری فضل عارفانه و فلسفه شاعرانهای وجود ندارد. در کاری که یک کارگر افغانی یا سازنده پروژه میتواند بیش از شما اثرگذار باشد، اینهمه دوری از حقیقت! چرا؟
در پایان
تمام جملات این مقاله و تمام رفتارهای زشتی که در آن لیست کردیم و خواندید، تنها یک دلیل ساده دارد: عاشق کارمان نیستیم؛ یک شیطان و فرشته در کنارمان روحمان را میخورند، یکی سعی میکند ما را قدیسی ایدئالگرا جلوه دهد و دیگری پلیدی پولپرست. هر دو فریبکار و دروغگویند، ما فقط آدم هستیم، آدمی که عاشق کارش شده است. آدم عاشق، به مهم بودن خودش یا معشوقش اهمیت نمیدهد، او عاشق است و فقط کارش را شبانهروز انجام میدهد و از انجامش لذت میبرد و این اشتیاق و عشق را بهواسطه پروژههای معماری به دیگران هم منتقل میکند. شاید برای جلوگیری از اینهمه گزافهگویی در معماری تنها یکراه وجود دارد:
عاشق باش! فقط.
منتشر شده در: دوهفته نامه طراح امروز / شماره ۱۳، تابستان ۱۳۹۵ ، حرف اول، صفحه ۲۸
به قلم: مرتضی نظری زاده
کپیرایت این مطلب متعلق به مولف میباشد. لذا بازنشر آن در نشریات و فضای وب (وبسایتها یا شبکههای اجتماعی) با هر شکل و عنوان، فقط با پذیرش کتبی شرایط گروه رسانهای طراح در ثبت مرجع و ماخذ امکانپذیر است.