…”از همان روز اولی که بهعنوان مدرس به دانشگاه پا گذاشتم محوریت خواست و عملکردم را بر شخص دانشجو گذاشتم. معتقدم که دانشجو را باید درک کرد. خیلی وقتها یادگیری و عملکرد دانشجو تحت شرایطی خاص تحتالشعاع قرارگرفته و این استاد است که باید او را درک کرده و راهی برای نفوذ به ذهن و خودآگاه او پیدا کند. این همان روشی بود که استادانم در ایتالیا با من و دیگر دانشجویان به کار میگرفتند و من با آن بزرگشده بودم. دانشجوها بسیار عاقلاند. کسانی هستند که انتخاب با آنهاست. اگر شما واقعا چیزی بدانید، او مجذوب شما میشود. دانشجو وجود هوشمند و یکپارچهای دارد و آنچه درنهایت از او پدیدار میشود به توانایی، درک و سواد اساتیدی بستگی دارد که توانستهاند او را جذب کرده و شکل دهند. علاوه بر تدریس باید دانشجو و درونیاتش را شناخت و گستره تواناییهایش را به او شناساند…”
منتشر شده در: دوهفته نامه طراح امروز / شماره ۱۰، نیمه اول دی ۱۳۹۵ ، نگاه ویژه ، صفحه ۸
به قلم: شیدا حقیقتپور
تاریخ ایران را از هر بازهای که به آن مراجعه کنیم، آکنده از تغییر و فراز و فرود و آمدوشد فرهنگها، افراد و حرفههایی است که به دلایل مختلف به آن ورود یافته و بر آن اثر گذاشته و تاثیر پذیرفتهاند. اتفاقی که شاید بگویید خاصیت گذر زمان و بستر شکلگیری آن چیزی است که آن را تاریخ نامیدهاند؛ اما آنچه بر این سرزمین گذشته به حدی متنوع و رنگارنگ است که هر از گاهی آدم را به فکر وا میدارد چرا باید برای چنین سرزمین کوچکی تا این اندازه اتفاقات و وقایع بزرگ اتفاق بیافتد؟!
چنین سئوالی را با هزار و یک زمینه فکری و دلیل منسجم میتوان پاسخ گفت اما آنچه غیرقابل انکار است پیدایش انسانهایی با اندیشهها و انگیزههایی فراسرزمینی در ادوار مختلف تاریخی ایران است که در گذر زمان و جدال با موانع هرگز تسلیم نشدهاند و برای آنچه برای خود و مردمانشان «خیر» بوده از هیچ تلاشیدریغ نکردهاند. اتفاقی که معاصر با زیست ما هم در حال رخدادن است. در عصر ما هم هستند کسانی که لحظهای از دغدغه پیشرفت و تلاش برای آن، ناامید نشده و ذهن و روح خود را وقف پرورش، پیشروی و بهتر شدن کردهاند. کسانی که حتی آن قدر وقت ندارند مانند گذشتگان برای مورخان وقت گذاشته و از اقداماتشان بگویند تا بماند برای صفحات تاریخ و آیندگان. روزگار آنها کار است و کار و کار!
سرجو سرکیسیان یکی از همین افراد است. هنگامیکه از اشتیاق سرجوی ۱۸ ساله برای ورود به دانشکده معماری برایتان میگوید، احساس میکنید او را با دوستانش پشت میزهای آتلیههای طراحی، دور و برتان میبینید! انگار این آدم گذشته، حال و آینده را همزمان زندگی میکند. کسی که پس از فارغالتحصیلی از بهترین دانشگاههای معماری وقت در ایتالیا با دلی سرشار از امید و سری آکنده از ایده به کشور باز میگردد و باوجود موانع غیرمنتظره پیشرو و محدودیتها بدون لحظهای ناامیدی و درنگ، پیش میرود. از او حتی یک لغت ناامیدکننده و بازدارنده نمیشنوید. تنها معتقد است که بدون درنگ باید پیش رفت و تلاش کرد. عدهی کمی از هزاران هزار دانشجوی معماری دانشگاههای آزاد کشور او را میشناسند؛ اما او همان کسی است که با پیگیریها و تلاشهایش به دانشکدههای تازه تاسیس معماری دانشگاه آزاد جان بخشید. سرجو سرکیسیان را باید بیشتر بشناسیم. او از همان شخصیتهایی است که برای مورخان وقت ندارد تا از اقدامات بیسروصدا، موثر و مثبتش برایشان بگوید اما بیشک بخشی قدرتمند از سرگذشت معاصر معماری و آموزش معماری در کشور ما است. کسی که در انتهای گفتهها و یادآوریهای گذشتهی زنده و پربارش، لبخند شیرینی میزند و با آرامش وصف ناشدنی از دلتنگیاش برای یکایک دانشجویانش میگوید. سرجو سرکیسیان را باید شناخت، راهش را ادامه داد و به او برای آنچه بهخاطرش زیسته افتخار کرد. این روزها بین ایران و ایتالیا در رفتوآمد است. رقبتی به بازگشت به دانشگاه و فضای حرفهای داخل کشور ندارد اما دست از آموختن و تحلیل آنچه در دنیا اتفاق میافتد برنداشته و نمیدارد. آنچه در ادامه آمده است بخشهایی از گپ و گفت اختصاصی طراح امروز با اوست که باوجود سفرهای متعددشان ساعتی را به آن اختصاص دادند. شاید بهیاد همان روزهایی که ساعتها فقط و فقط برای تربیت و ارتقاء سطحی آموزش معماری برای ما جوانترها وقت میگذاشتند… .
چرا معماری را انتخاب کردید؟ شاید بهتر باشد بپرسم چه اتفاقی افتاد که سر از دانشکده معماری و بهتبع آن دفاتر معماری درآوردید؟
این موضوع برمیگردد به سالهای دهم و یازدهم تحصیل من در دبیرستان خوارزمی. در آن دوره دوستانی داشتم که دانشجوی معماری دانشگاه ملی (شهید بهشتی امروز) بودند و هرازگاهی من را به هم به کلاسهای درس و آتلیههای طراحیشان میبردند. در آن سالها گرایش ویژهای به موسیقی داشتم و بهطور حرفهای پیانو مینواختم و حتی موسیقی میساختم! همین زمینهی پررنگ هنری باعث شد که جذب فضای دانشکده معماری بشوم و عزمم را جزم کنم که به آن فضاها راه پیدا کنم. البته پس از ورود به دانشکده معماری دانشگاه ملی، با مکاتباتی که طی همان دو ترم نخست دانشگاه با دانشگاه هنرهای زیبای فلورانس در ایتالیا داشتم، موفق به دریافت بورسیهی تحصیلی شدم و از کشور خارج شدم.
با همین چند جمله میتوان فهمید که برای چنین جوان باانگیزه و بااستعدادی در کشوری مانند ایتالیا شرایط کاری و پیشرفت فوقالعادهای وجود داشته؛ چرا تصمیم گرفتید پس از اتمام تحصیلات عالی به کشور برگردید؟
بله قطعاً برای من که با بهترین نمرات و برترین تقدیرنامههای رسمی از دانشگاه و وزارت آموزش عالی ایتالیا فارغالتحصیل شده بودم، شرایط بسیار خوبی برای پیشرفت در همان کشور وجود داشت. حتی میتوانستم به کانادا و یا آمریکا بروم و در دفاتر معماری معروف مشغول به کار بشوم اما فکر میکنم آن شور جوانی و حس ناسیونالیستی من را از ماندن بازداشت. میخواستم آنچه را که آموخته بودم به کشورم بیاورم و هدفمند بر حرفه و آموزش معماری تاثیر بگذارم.
سال ۱۳۵۳ وارد ایران شدم و بهعنوان یک معمار تازهکار با مشکلاتی روبرو شدم که تا پیش از آن از وجود آن مشکلات در فضای اجرایی معماری آگاه نبودم.
چه مشکلاتی؟
ببینید من با یک نگرش کاملا اروپایی از فضای کار حرفهای وارد ایران شدم و فکر میکردم در ایران رو به رشد آن روزها فرصتهای طلایی کاری و پیشرفت پیشرویم قرار خواهد داشت اما شرایط دیگری بر آن فرصتهای طلایی مقررشده بود. در ایتالیا، روال به این صورت بود که کسی که از دانشگاه فارغالتحصیل میشود بهعنوان یک معمار تازهکار وارد پروژهها و دفاتر معماری شده و پس از کسب تجربه کار یک معمار حرفهای بهحساب میآید (چنین جریانی کاملا غیررسمی است و فقط در میان جامعه معماران جریان دارد)؛ در ایران اما اوضاع فرق داشت. من یک معمار تازهکار با مدارج علمی عالی بودم اما برای ورود به فضای حرفهای در کمال ناباوری یکچیز کم داشتم. آن یکچیز همان «پارتی» یا ارتباطات باواسطه یا بیواسطهی امروزی است؛ به بیان خودمانی باید یک تیمسار، معمار حرفهای، وزیر و بهطورکلی یک مدیریت قوی من را حمایت و معرفی میکرد و پسازآن من این فرصت را داشتم که با اثبات تواناییهایم جایگاهم را در حرفه حفظ کرده و پیشرفت کنم! در چنین شرایطی اگر اقلیت مذهبی هم باشید دیگر امیدی نیست چراکه اقلیتهای مذهبی در تمام دنیا ریشه عمیق ارتباطی ندارند. در آن شرایط جز اینکه متکیبهخودم باشم انتخاب دیگری نداشتم.
جالب است. احتمالا کمتر کسی از همنسلان ما بدانند که این زد و بندها و پارتیبازیهای امروز ریشه در دوران پیش از انقلاب دارد. پس چطور باآنهمه انگیزه از پس آن شرایط ناامیدکننده برآمدید؟
شاید ناامیدکننده به نظر بیاید اما من فکر میکنم موضوع جالبی است و بارها در رابطه با آن در کلاسهای درس با دانشجویانم صحبت کردهام. همواره به آنها میگویم: «باید متکیبهخودتان باشید. به این معنا که توان علمی و کاری بالایی داشته باشید. مطمئن باشید در این صورت عظیمترین دیوارهای بتنی نیز از سر راهتان برداشته خواهد شد؛ چراکه آنسوی دیوار همواره هستند کسانی که به دانش و عمل شما نیازمندند و برای رسیدن به شما حاضرند از هر مانعی بگذرند». داستان ورود من به دنیای کار حرفهای در ایران از همینجا آغاز شد. بعد از فارغالتحصیلی هنگامیکه به همراه همسرم که تحصیلاتشان درزمینهی معماری داخلی بود به ایران برگشتیم و در همان اوان ورود پذیرفتیم که پشتیبان و حمایتگری درزمینه کاری نداریم و خودمان باید دستبهکار شویم. تصمیم گرفتیم با تکیه به توان و آنچه آموخته بودیم شهر را بگردیم و در شرکتها و گالریها کارهای طراحیهای کوچک انجام دهیم تا در وهله اول مخارج زندگی مشترک و امرارمعاش تامین شود. در این گردشها یکباره از گالریای بهنام «گالری الکساندر» سر درآوردیم. این گالری در طبقه همکف ساختمان مرکزی بیمه آسیا در تقاطع خیابان طالقانی و سپهبد قرنی واقعشده بود و طراحی داخلی فوقالعاده زیبا و چشمنوازی داشت. وارد شدیم و پس از آشنایی با مدیریت گالری، به یک طراح ایتالیایی بهنام «لوئیجی جیفونه» معرفی شدیم. پس از آشنایی مختصر برای ما شرح داد که مجموعهای که برای آن کار میکند، مجموعه بزرگی است و با اکثر شرکتها و سازمانهای دولتی و غیردولتی کشور همکاری دارد. به این صورت که فضاهای داخلی آنها را طراحی کرده و مبلمان را نیز بر اساس طرح، تماما از ایتالیا وارد میکنند و کسبوکار منظم و سودآوری دارد و به دیزاینرهایی مانند من و همسرم در مجموعهی طراحان نیاز است؛ اما گوشزد کرد که مدیریت مجموعه، بسیار سختگیر است و بهراحتی نمیتوان وارد چنین مجموعهای شد؛ او گفت اگر بتوانیم رضایت و نظر او را جلب کنیم او هم خوشحال میشود که با من و همسرم همکار شود. دو روز بعد قراری ترتیب دادند تا ما با او از نزدیک آشنا بشویم. پس از آشنایی اولیه و شنیدن سوابقمان گفت که تواناییهایی که از آنها صحبت میکنید را باید در عمل نشان دهید. به او پیشنهاد کردم که هر آنچه به نظرش میآید مطرح کند تا برایش طراحی کنیم. از لوئیجی پرسید: «به نظرت چهکاری از آنها برمیآید؟»، پیش از آنکه لوئیجی جوابی بدهد، به او گفتم: «این سؤال را باید از ما بپرسید نه او! هر کاری که در زمینه طراحی داخلی و معماری باشد را میتوانیم انجام دهیم» و همزمان به پروژهای که زیر دستان لوئیجی بود اشاره کردم و گفتم: «میتوانیم ماکت این پروژه را بسازیم!». تعجب کرد و پرسید: «چقدر زمان نیاز دارید؟» و من گفتم: «۳ روز!».
ظرف مدت سه روز ماکت را ساختیم و او بهمحض دیدن آن گفت میتوانید کارتان را در مجموعه آغاز کنید. جالب است بدانید که برای چنین آدم سختگیری قیمت دستمزد را هم خودمان مشخص کردیم که در زمان خودش مبلغ قابلتوجه و زیادی بود و در جواب اعتراضش گفتم: «تا زمانی که ما را امتحان نکرده بودید هر مبلغی که مدنظر داشتید قابلقبول بود، اما حالا که کیفیت کار من به شما ثابتشده ما مبلغ را تعیین خواهیم کرد!». از همان موقع کارمان را شروع کردیم و پس از مدتی به دلیل اینکه فعالیت عمده آنها در زمینه معماری داخلی بود و بیشتر در حوزه تخصص همسرم بود، از آنها جدا شدم و پس از همکاری مختصر با دو شرکتبهشرکت مهندسین مشاور «مدام» پیوستم. پیش از پیوستن به مدام، طراحی یک مجموعه توریستی در زمینهای حوالی سد لتیان را به من واگذار کردند. پروژهی بسیار خوب و دلنشینی بود که علاقهمند بودم آن را به سرانجام برسانم اما محدودیتهایی که حین طراحی برایم قائل میشدند من را از کار بازداشت چراکه از همان ابتدا معتقد بودم هنگامیکه به یک معمار کاری سپرده میشود که بهواسطه آن مسئولیت طرح را عهدهدار میشود، جوانب زیادی را باید در نظر گرفته و طراحی کند. به همین جهت باید در حین پروسهی طراحی مورد پشتیبانی و حمایت قرار بگیرد. باید فضای فکری آزاد داشته باشد و کسی دور و برش بایدونباید مطرح نکند چراکه بر سیستم، مسیر فکری و طرح ذهنی معمار اثر میگذارد و این اصلا درست نیست. بعد پیوستن به مهندسین مشاور مدام در پروژهی طراحی و اجرای فرودگاه بینالمللی شیراز بهعنوان طراح دستیار یک معمار قدیمی و باتجربه شدم. این پروژه در آن زمان برایم تجربه فوقالعادهای بود. سرپرست طراحی ایدههایم را وارد طرح میکرد و به من پروبال میداد و همین برایم ارزشمند بود و باعث میشد تا تمامی تلاشم را بهکارگیرم تا پروژه همانند نامش در سطح یک پروژه بینالمللی باشد. در جریان این پروژه بارها به شیراز سفر کردم و ساختار فرهنگی، اجتماعی و زیستی مردمان شیراز را موردمطالعه و آنالیز قراردادم. در بحبوحهی طراحی و به اجرا درآمدن طرح فرودگاه، انقلاب اتفاق افتاد و پروژه متوقف شد و پس از چند سال متوجه شدم که طرح دیگری را برای آن فرودگاه اجرا کردند که در سفری که چند سال قبل به شیراز داشتم، در فضای فرودگاهی هر آنچه میتوان تصور کرد دیدم بهجز فرودگاه! بگذریم. در مدام پروژههای زیادی به من محول شد. بسیاری از آنها ویلاهای شخصی بودند؛ اما از تمامکارهایی که در مدام طراحی کردم به فرودگاه و مسجد بیشتر علاقه دارم.
مسجد؟! چگونه یک آرشیتکت مسیحی آنهم در شرایط سفتوسخت اوایل انقلاب توانست یک مسجد طراحی کند؟
در همان سالهای انقلاب یک روز سرپرست آتلیههای طراحی مدام، طراحان آتلیه را جمع کرد و از پروژهای صحبت کرد که در جریان آن قرار بود یک مسجد دریکی از مناطق گودنشین پایینشهر تهران طراحی و احداث شود. شرکت مدام، مشاور بزرگی بود. چند آتلیه بزرگ طراحی و تعداد زیادی طراح و نقشهکش در آن مشغول به کار میکردند. بنا بر آن بود که مسجد در مکان احداث شود که سابقا محل استقرار افراد بیخانمان بود اجرا شود. مدیران شرکت بهشدت مایل بودند که این پروژه را شرکت ما انجام دهد. بهاینترتیب گروهی از طراحان آتلیه مسئولیت طراحی را عهدهدار شدند و من هم باوجوداینکه هرگز وارد مسجد نشده بودم و هیچ تصوری از تجربه فضایی آن نداشتم بسیار خوشحال بودم که میتوانم در بخشهای از طراحی با این تیم همراه باشم. چالش بزرگی بود اما از همان سالهای نخست تحصیل علاقه فراوانی به مطالعه شیوههای معماری ایرانی و اسلامی و معماری مساجد داشتم و همکاری در چنین پروژهای فرصت خوبی بود تا بهتفصیل به تحقیق و تفحص در معماری مساجد ایرانی بپردازم. در مدتزمان کوتاهی با بازدید از تعداد زیادی از مساجد تهران سعی کردم تا حس فضایی غنی جاری در این فضاهای کمنظیر را کشف و درک کنم و از نزدیک با معیارهای طراحی، مقیاسها و تناسبات فضایی چشمنواز و سنتی آنها آشنا شدم و در طراحی بخشهایی که به من محول شده بود از آنها استفاده کنم. همکاری با تیم طراحی مسجد یکی از بهترین و جذابترین فصول کاری سالهای فعالیت حرفهای من بوده است و همواره باافتخار از آن یاد میکنم.
بعد از بیرون آمدن از مدام چه اتفاقی افتاد؟
بعد از جدایی از مدام، بسیار اتفاقی با رئیسکل بانک ملی وقت آشنا شدم و طی نشست کوتاهی که داشتیم به من گفتند که بانک دفتر و دپارتمانی مستقل برای طراحی و اجرای شعب بانک ملی در سراسر کشور دارد و تمایل دارند که با آنها همکاری داشته باشم. بهواسطه همین همکاری موفق شدم به جایجای ایران سفر کنم و فرصت بسیار خوبی بود تا مردم شهرها و فرهنگهای دیگر کشور را بشناسم و با آنها تعامل باشم.
آنچه تا به اینجای بحث روشن است این است که در تمامکارهایی که در فضای حرفهای انجام دادهاید به حدی درگیر امر طراحی و حفظ و ارتقاء کیفیت طرحها بودهاید که فرصتی برای تبلیغ و شوآفهای رایج میان معماران را نداشته و به لحاظ شخصیتی هم چنین روحیهای ندارید و فقط و فقط به کار و کیفیت خروجی نهایی فکر میکنید؛ اما در دانشگاه وضعیت فرق دارد. سابقهی فعالیتهای دانشگاهی شما مانند فعالیتهای حرفهایتان درخشان است با این تفاوت که استاد و مدرس محبوب و شناختهشدهای هستید. با این حجم از فعالیت حرفهای و سفرها چه اتفاقی افتاد که تصمیم گرفتید تدریس دانشگاهی داشته باشید؟
واقعیت این است که در دورانی که در دپارتمان طراحی شعب بانک مشغول به کار بودم روزی از طرف دانشگاه شهید بهشتی با من تماس گرفتند و دعوت کردند که برای تدریس به دانشگاه بروم. البته موضوع به این سادگی که با کلمات میتوان مطرح کرد نبود. دانشگاه شهید بهشتی برای جذب اساتید جدید سیاستهای تازهای مقرر کرده بود که شامل تمامی افرادی میشد که قصد تدریس در دانشکده معماری را داشتند؛ چه آنها که از جانب سازمان و یا اشخاصی سفارش شده بودند و چه آنهایی حامی و سفارش کنندهای نداشتند. یک آزمون دومرحلهای در قالب مصاحبه حضوری و یک مرحله طراحی در نظر داشتند که همه ملزم بودند در آن شرکت کنند. من هم به دعوت دکتر جودت پذیرفتم در این آزمون شرکت کنم و این بار در سمت استاد وارد دانشکده معماری شوم. مرحله مصاحبه بهراحتی و با موفقیت سپری شد و در انتهای همان نشست مصاحبه علت آزمون را که جویا شدم، دکتر جودت توضیح دادند که به دلیل توصیهنامههای مکرر از سازمانهای مختلف مجبور به انجام چنین کاری شدهاند. آزمون طراحی هم بازطراحی بیمارستان هویزه در مقیاس یکچهارم وضع موجودش بود که به نسبت مسئلهی دشواری بود و یک هفته زمان به آن اختصاص داده بودند که من طی ۴۸ آزمون طراحی را به پایان رساندم و به خانه برگشتم. در خانه به همسرم گفتم باوجوداینکه از نتایج و عملکردم در هر دو مرحلهی آزمون رضایت بسیار دارم اما باوجود جو حاکم امیدی به پذیرفته شدن ندارم. تقریبا ده روز بعد از دانشگاه تماس گرفتند و برای اعلام نتایج دعوت شدم. حتی زمانی که دکتر جودت پذیرفته شدنم در میان تمام افرادی که در آزمون شرکت کرده بودند را تبریک میگفتند، تصور میکردم که شوخی میکنند اما واقعیت داشت و من استاد دانشکدهای شده بودم که در سال دهم دبیرستان، رویای تحصیل در آن را داشتم. از سال ۶۴ تا ۷۶ در دانشگاه ملی بودم و به همان نسبت که میان دانشجویان محبوبیت داشتم، با مخالفان بسیاری هم مواجه میشدم.
منشا دوستیها و دشمنیها چه بود؟
عموما در دانشگاهها در پایان هر ترم نظرسنجیهایی در باب عملکرد کلی اساتید از دانشجویان صورت میگیرد. به یاد ندارم که حتی یک برگه نظرسنجی بر ضعف عملکرد و یا سوء رفتار من با دانشجو دلالت کرده باشد. دلیلش هم این است که از همان روز اولی که بهعنوان مدرس به دانشگاه پا گذاشتم محوریت خواست و عملکردم را بر شخص دانشجو گذاشتم. معتقدم که دانشجو را باید درک کرد. خیلی وقتها یادگیری و عملکرد دانشجو تحت شرایطی خاص تحتالشعاع قرارگرفته و این استاد است که باید او را درک کرده و راهی برای نفوذ به ذهن و خودآگاه او پیدا کند. این همان روشی بود که استادانم در ایتالیا با من و دیگر دانشجویان به کار میگرفتند و من با آن بزرگشده بودم. دانشجوها بسیار عاقلاند. کسانی هستند که انتخاب با آنهاست. اگر شما واقعا چیزی بدانید، او مجذوب شما میشود. دانشجو وجود هوشمند و یکپارچهای دارد و آنچه درنهایت از او پدیدار میشود به توانایی، درک و سواد اساتیدی بستگی دارد که توانستهاند او را جذب کرده و شکل دهند. علاوه بر تدریس باید دانشجو و درونیاتش را شناخت و گستره تواناییهایش را به او شناساند. استاد واقعی باید بتواند در جهتگیری مسیر زندگی دانشجو بهسوی موفقیت و جریانهای سازنده موثر باشد. اینها همه باعث میشد که من در نظر دانشجوها با بقیه اساتید متفاوت باشم و رابطه موفقی بین من آنها شکل بگیرد. طبیعتا در چنین شرایطی همواره کسانی هستند که به دلیل ضعف در آنچه شما توان انجام و دستیابی به آن را دارید برای شما مشکل ایجاد کنند. البته برای منی که با عشق بسیار به کلاسها میرفتم و دغدغهای جز دانشجو و آنچه موظفم برایش مهیا کنم، نداشتم کسی نمیتوانست مشکلی ایجاد کند اما هرازگاهی مواردی از اطراف به گوشم میرسید که تا حد زیادی تاسف برانگیز بود. درنهایت همین موارد ریزودرشت بود که باعث شد ارتباط کاری را با دانشگاه ملی قطع کرده و تمام توان و انرژیام را برای دانشگاه آزاد صرف کنم.
یعنی دانشگاه شهید بهشتی که تا حد زیادی به آن تعلقخاطر شخصی داشتید و سالها بهعنوان دانشجو و استاد در آتلیههایش رفتوآمد کرده بودید را رها کردید و به دانشگاه آزاد نوپای آن روزها پیوستید؟
بله. البته چند دلیل داشت. حوالی سالهای ۶۸ یا ۶۹ بود که از طرف ریاست دانشگاه آزاد واحد تهران مرکز که اولین دانشکده معماری دانشگاه آزاد بود، برای همکاری دعوت شدم. در آن زمان فردی که تحصیلات معماری خود را در پاریس به سرانجام رسانده بود مسئولیت تمام این کار را بر عهده داشت و بسیار نگران بود. پس از چند جلسه بحث و بررسی احساس کردم تا حد زیادی استرس دارد و نگران پیشروی کار است. به او اطمینان دادم که با تجاربی که طی سالهای اخیر کسب کردهام و با برنامهریزی حسابشده و مدون به او کمک خواهم کرد و دانشکده معماری دانشگاه آزاد را سروسامان خواهیم بخشید. تنها یک خواسته از او داشتم. توجه ویژه به دانشجو و جایگاهش که او هم بهواسطه پیشینه تحصیلیاش تا حد زیادی با من در توافق بود. در آن سالها دانشگاه تهران مرکز به لحاظ فضای ساختمانی شرایط بسیار سخت و بدی داشت و محیط و فضای آموزشی بهشدت برای اساتید و دانشجویان دافعه داشت. بااینحال عشق به تدریس انگیزهام را برای ماندن و ادامه دادن تقویت میکرد. از سوی دیگر حضورم در دانشگاه آزاد باعث دلگرمی دانشجویان شده بود. تا پیش از آن اطلاع نداشتم که بر اساس یک باور رایج اما اشتباه، گویا دانشجویان دانشگاه سراسری برتریهای ویژهای در میان عوام و خواص داشتند و دارند و پسازآنکه من و امثال من وارد دانشگاه آزاد شدیم شاهد بالا رفتن انگیزه در دانشجویان دانشگاه آزاد بودیم که در نوع خود اتفاق بسیار خوبی بود. در دانشگاه آزاد نیز به همان روال رایج در دانشگاه ملی از همان ابتدا تلاشم بر آن بود تا ارزش جایگاه دانشجو را تثبیت کرده و ارتقا بخشم؛ در مدتزمان کوتاهی شرایط رو به بهبودی میرفت، دانشگاه نیز به من و ایدههایم تا حد توان و امکان قدرت اجرایی میبخشید؛ تا جایی که در سال ۱۳۷۳ پیشنهاد شد مدیر گروه دانشکده معماری بشوم که البته این پیشنهاد با اعتراضهایی هم روبرو شد درحالیکه من تمام توانم را بیهیچ چشمداشتی برای دانشگاه و دانشجو گذاشته بود و اصلا به مسائل حاشیهای و وقتگیر اهمیت نمیدادم. باوجود آزردگی پذیرفتم و در همان سه سالی که این سمت را داشتم تمام تلاشم بر این بود که هم فضای داخلی دانشگاه معقولتر و دوستداشتنیتر به نظر برسد و بهموازات کیفیت آموزش و فراگیری علمی اساتید و دانشجوها ارتقا پیدا کند. از اساتید حرفهای و معتبر دعوت کردیم که برای تدریس به دانشگاه آزاد بیایند. انسانهای بزرگ و محترمی چون دکتر احمدی، مهندس شیخ زینالدین، مهندس کلانتری، دکتر نصیر سلامی و مهندس پور زرگر نخستین کسانی بودند که دعوت ما را برای تدریس در دانشکده معماری پذیرفتند. همچنین از طریق پدر یکی از دانشجویانم که روابطی با شهرداری و شهردار وقت تهران داشتند، موفق شدیم مراسم ارائه نهایی و پروژه پایانی اولین گروه فارغالتحصیلان دانشکده معماری را در چند فضای نمایشگاهی آنطور که در شان دانشجو و اساتید باشد برگزار کنیم که جا دارد از رئیس وقت دانشکده به خاطر حمایتهایشان تشکر و قدردانی کنم. آن رویداد که در زمان خودش سروصدای بسیاری به راه انداخت و واکنش نسبتا تند رئیس دانشکده معماری دانشگاه ملی را به دنبال داشت. واکنشی که طی آن مجبور شدم به رئیس وقت دانشکده متذکر شوم برایم اهمیتی ندارد که سیاستهای بالادست دانشگاهها چه اهدافی را دنبال میکند و چه اختلافاتی میان خودشان دارند. من فقط به یک موضوع فکر میکردم آن هم موفقیت پروسه آموزش و شخص دانشجو در تحصیل و حرفه بود. طبیعی است که پاسخ من نظرشان را جلب نکرد و در همان نشستی که باهم داشتیم تصمیم گرفتم از دانشگاه ملی استعفا داده و خارج شوم. تدریس در دانشگاه آزاد تا ۱۳۸۶ ادامه داشت و پسازآن بیماری و گذراندن دوره درمان در ایتالیا و شروع فعالیتهای معماری پسرم در آنجا، متوقف شد. در آن میان موفق به ثبت و راهاندازی «مهندسین مشاور مهرای» شدم که بهموازات با همکاری با یک شرکت مشاور در پاکستان، پروژههایی در پاکستان را طراحی و اجرا کردیم. ازجمله منزل سفیر ایران در پاکستان، خانههای مسکونی سازمانی و ساختمان آموزشی کارمندهای دیپلماتیک وزارت امور خارجه و بازسازی بنای کنسولگری ایران در کراچی.
در حال حاضر در ایران فعالیت ندارید؟
خیر. بعد از بیمار شدن بازگشت به ایتالیا بهطور کل از فضای حرفهی معماری داخل کشور دور شدم و دانشگاه هم دیگر آن فضای سابقی نیست که سالها برای تحققش تلاش کرده بودم و میدانم که اگر برگردم چالشهای فکری و کاری جدید پیش خواهد آمد. برای همین دیگر رغبتی به فعالیت حرفهای و یا آموزش در داخل کشور ندارم.
باوجود تمام معضلات مدیریتی در سازمانهای مرتبط با معماری و شهرسازی و کنشهای ضعیف دانشگاه در سالهای اخیر که سبب افول کیفیت معماری و منظر شهری شدهاند و با در نظر داشتن سابقه تحصیل، فعالیت و تدریس شما طی سالها، فکر میکنید چگونه میتوان وضع موجود معماری و منظر کلانشهری را مورد بازبینی قرارداد؟
جواب این سؤال گسترده و نسبتا دشوار است. در حال حاضر هیچ نظم و سیستم مدونی برای کنترل مسائل کلانشهری وجود ندارد. شما ببینید شهرداری جایی است که باید ضوابط را تدوین کرده و قانونگذار و ناظر باشد. بهموازات معماران و شهر سازان هم باید در این پروسه شرکت کرده و سهیم باشند تا جریانات سیستمی و حسابشده در شهر اتفاق بیفتد اما امروز در هیچکدام از شهرهای ما این اتفاق نمیافتد. از سوی دیگر در معماری و ساختمانسازی هم یک درهمریختگی و آشفتگی خاصی دیده میشود. هیچ نظام قابلکنترلی برای کسی که تقاضا میکند و آنکه عرضه میدارد وجود ندارد. در حال حاضر پس از شهرداری، قدرت در دست صاحبان سرمایه است و با وضعیت اقتصادی حاکم معمارها ناخواسته و از روی اجبار تنها برای فراهم آوردن خواست کارفرماها هر آنچه آنها میخواهند را طراحی میکنند. این یک فاجعه و ضایعه بزرگ برای حرفهی ماست. در حال حاضر ما دودسته معمار داریم. دستهی اول بازندهها هستند که فعلاً دور، دورِ آنها است و دسته دیگر معماران حرفهای دغدغه دار ما هستند که اندیشهها و ایدههای سازنده و زیربنایی دارند و امیدوارم هرچه زودتر اتفاقی بیفتد تا حداقل مردم آنها را دریابند و متوجه بشوند که این وضعیت چه بر سر آنها و زندگی فردیشان میآورد.
معضل اساسی معماری ایران، از درون جامعه معماری است. هیچ یکپارچگی و همبستگی میان افراد درون حرفه وجود ندارد. بلااستثناء هرکسی در این حرفه شروع به پیشرفت و یا نوآوری میکند پیش از هر چیز، معمارها به او حمله میکنند و تمام تلاششان را میکنند که او را بکوبند و کار او را بیارزش جلوه دهند. هر معماری باید از جنبههای مختلف موردبررسی قرارگرفته و ارزشگذاری شود و افراد درون حرفه باید بیش از دیگران برای پیشرفت حرفه تلاش کنند. همهی معمارهای توان مالی آنچنانی ندارند تا ایده آلهایشان را بسازند. این اختلاف طبقاتی و مسائل مالی میتواند معمار را در برابر صاحب سرمایه به یک کارگذار ساده تبدیل کند و بخش اعظم فاجعه این روزهای این حرفه از همین امر نشات میگیرد.
با چنین روحیهی فعال و پیگیر و شخصیتی که ذاتا میتواند مدیر و راهنمای جریانهای موثر باشد چرا تابهحال وارد مجموعههایی که مانند مسابقه معمار و یا انجمن مفاخر معماری ایران نشدید تا از چنین فضاهایی برای تشویق جوانترها به اتحاد و فعالیتهای سازندهی درون حرفهای استفاده کنید؟
واقعیت این است که در آن سالهایی که این مجموعهها پا گرفتند و شناخته شدند من بیمار شدم و از ایران خارج شدم. احتمالا اگر در ایران مانده بودم هم مشارکت نمیکردم. محصول نهایی این مجموعهها از همان ابتدا در نظرم مشخص بود. هرگز بیآنکه در پی دستاورد مثبت و قابلقبول باشم وارد کار و یا مجموعهای نشده و نخواهم شد.
امکان دارد پنج معماری که در ده سال اخیر در ایران ساختهشدهاند و نظرتان را جلب کرده برایمان معرفی کنید؟
من مدتها ایران نبودم و وقتهایی هم که به ایران میآمدم خیلی در بند معماریهای جدید نبودم؛ اما اگر منظورتان این بناهای شاخص نسبتا جدید شهر باشد، بله نمیشود از آثار کوچک اما قدرتمندی که در گوشه و کنار شهر اجراشدهاند گذشت؛ اما با در نظر گرفتن پتانسیلهای موجود در میان جوانها و قدرت سرمایه تعداد آنها بسیار کم است. درواقع من چون از نزدیک با معماری و جریانات روز دنیا در ارتباط هستم و دائم در حال مطالعه و بازدید از بهترین آثار معماری و هنر دنیا هستم، آنچه امروز در ایران اتفاق میافتد در نظرم کوچک و اندک است.
دختر شما در حال حاضر یکی از مطرحترین طراحان طلا و جواهر دنیاست و برند Arlette Jewelery این روزها در دنیای بزرگ مد و فشن جایگاه مشخص و شناختهشدهای برای خودش دارد. پسرتان هم به سراغ بازسازی خانههای قدیمی در ایتالیا رفته و بسیار موفق است. آیا هرگز از آنها نخواستید که مانند پدر و مادرشان معماری را دنبال کنند؟
اینطور نبود که از آنها بخواهم صرفا معماری را دنبال کنند اما متوجه میشدم که کارهای من و همسرم برایشان جذاب است. همچنین همسرم ترتیبی داده بودند تا آنها از بچگی با شاخههای مختلف هنر آشنا بشوند. از نقاشی، موسیقی و … هر آنچه فکرش را بکنید کلاسهایی برای بچهها تدارک دیده بودند و معتقد بودند که درنهایت آنها درونیات و علایق خود را در یکی از شاخه پیداکرده و آن را ادامه میدهد که همین اتفاق هم افتاد و باید از او تشکر کنم. بچهها هم مانند من و مادرشان از همان ابتدای ورود به حرفه موردعلاقه متکیبهخود بودند. آرلت پس از اتمام تحصیلاتش در معماری داخلی متوجه شد که به سنگها و طراحی طلا و جواهر علاقه دارد و بعد از مهاجرت به آمریکا بهطور حرفهای وارد این رشته شد و در حال حاضر یکی از بهترینهاست. آرلن مهندسی عمران و معماری داخلی خواند و پس از فارغالتحصیلی در ایران بهطور اتفاقی یک خانهی قدیمی را بهتنهایی بازسازی کرد و پس از بازگشت به ایتالیا همین حرفه را پیشگرفته و ادامه داد که تا امروز هم ادامه دارد.
و حرف آخر؟
دلتنگ همهی دانشجوهایم هستم. اگر ایران باشم هرازگاهی تعدادی از آنها به دیدنم میآیند و دیداری تازه میکنیم و امیدوارم هرجای دنیا که هستند موفق و سالم باشند؛ اما در ارتباط با آیندهی معماری ایران مادامیکه تحول اساسی در ضوابط و ساختارهای معماری بهوجود نیاید، وضعیت روزبهروز بد و بدتر خواهد شد و در حال حاضر با شرایط موجود پیشرفت چشمگیری در روند طراحی معماری ایران را نمیتوانم متصور شوم!
منتشر شده در: دوهفته نامه طراح امروز / شماره ۱۰، نیمه اول دی ۱۳۹۵ ، نگاه ویژه ، صفحه ۸
به قلم: شیدا حقیقتپور
کپیرایت این مطلب متعلق به «دوهفتهنامه طراح امروز» میباشد. لذا بازنشر آن در نشریات و فضای وب (وبسایتها یا شبکههای اجتماعی) با هر شکل و عنوان، فقط با پذیرش کتبی شرایط گروه رسانهای طراح در ثبت مرجع و ماخذ امکانپذیر است.