…این روزها کمتر کسی شعر حافظ و مولانا میخواند. کمتر کودکی در حیاط خانهای به بازی مشغول است. کمتر جوانی عاشق میشود. سالمندها بهجای پارک به خانه سالمندان میروند. ما فست فودهای شیک و خوش آب و رنگ را با دیزی سنگی ساده معاوضه کردهایم. «ماتریکس» و «عملیات غیرممکن» تماشا میکنیم. «انگری بردز» و «هف لایف» بازی میکنیم. ما عاشق شهری هستیم که در «ماینوریتی ریپورت» و «اینسپشن» میبینیم. ما پز مدرن بودن میدهیم و در هراسیم که مبادا ما را یک سنتگرا بپندارند. پس قید عاشقی را میزنیم و اهل تجارت میشویم. ما انسانهایی در جستوجوی آرمانشهر رویایی هستیم درحالیکه میدانیم چنین شهری وجود ندارد. این را همان زمان که واژه «اتوپیا» متولد شد میدانستیم. [اصل واژه utopia یونانی است و معنی آن «جایی که وجود ندارد» یا «ناکجاآباد» است.]…
منتشر شده در: دوهفته نامه طراح امروز / شماره ۱۶، نیمه اول اردیبهشت ۱۳۹۶ ، امروز ، صفحه ۳
به قلم: لاله حلاج
نمای اول: روزهای مطبوع و آفتابی اول سال است. زمین آبستن تغییر و شکوفایی است. عشق در کوچههای شهر در عبور است. مرد و زن و کودک شادمان و سبکبال در زیر سقف امنیت و اعتماد، شب را صبح میکنند. عدالت و برابری بر شهر حکمفرماست. اثری از غم و اندوه و حسد نمییابی. کسی زیردست و خدمتگزار نیست. همه فعال و پرانرژی هستند. ورزش میکنند و در سلامتی به سر میبرند. در شهر ادارهای هست که به امور شهروندان میپردازد و گره از کارشان میگشاید. همه رختهای نو با رنگهای شاد بر تن دارند. گوشه گوشه شهر گل و درخت و پرنده میبینی. عشق و دوستی و برابری بر شهر فرمانروایی میکند.
نمای دوم: روزهای آفتابی اول سال است. تن زمین از ساختوسازهای مکرر و سیریناپذیر متورم است. کینه و نیرنگ در کوچههای شهر در کمین است. همه در تکاپو و گرم دویدن هستند؛ یکی دنبال مجوز برجش میدود، دیگری از پی لقمه نانی برای سفرهاش. یکی آن بالا در پنت هاوس نشسته و دود سیگارش را هوا میدهد، دیگری این پایین در گودالِ قبر شب را صبح میکند. ورزش و سلامتی کالایی لوکس برای بعضیهاست. در شهر ادارههای زیادی هست که نهتنها گره از کار کسی نمیگشاید، همیشه طلبکار هم هستند! هیچکس سر جای خودش نیست و شایستهسالاری را قاب کرده و به دیوار دفترهایشان چسباندهاند. صف سبز درختها هرروز خلوتتر میشود. پرندهها از شهر کوچ کردهاند. از عشق و دوستی و برابری حتی در کتابها و فیلمها اثری بهجای نمانده است.
نمای اول ویژگیهای یک آرمانشهر و نمای دوم خصوصیات یک ایرانشهر را روایت میکند. شهرهایی که ما در آنها به سر میبریم به کدام روایت نزدیکتر است؟ چرا اکنونکه در دنیای پیشرفته با امکانات گستردهتری نسبت به گذشته زندگی میکنیم لحظهبهلحظه به سمت ویرانی و پوچی نزدیکتر میشویم؟
این روزها کمتر کسی شعر حافظ و مولانا میخواند. کمتر کودکی در حیاط خانهای به بازی مشغول است. کمتر جوانی عاشق میشود. سالمندها بهجای پارک به خانه سالمندان میروند. ما فست فودهای شیک و خوش آب و رنگ را با دیزی سنگی ساده معاوضه کردهایم. «ماتریکس» و «عملیات غیرممکن» تماشا میکنیم. «انگری بردز» و «هف لایف» بازی میکنیم. ما عاشق شهری هستیم که در «ماینوریتی ریپورت» و «اینسپشن» میبینیم. ما پز مدرن بودن میدهیم و در هراسیم که مبادا ما را یک سنتگرا بپندارند. پس قید عاشقی را میزنیم و اهل تجارت میشویم. ما انسانهایی در جستوجوی آرمانشهر رویایی هستیم درحالیکه میدانیم چنین شهری وجود ندارد. این را همان زمان که واژه «اتوپیا» متولد شد میدانستیم. [اصل واژه utopia یونانی است و معنی آن «جایی که وجود ندارد» یا «ناکجاآباد» است.]
ما انسانهای خوبی نیستیم؛ دروغ میگوییم، خودخواهی میکنیم، حق یکدیگر را پایمال میکنیم، تقلب میکنیم و… . ما انسانهای آرمانی نیستیم و ضعفهای بسیاری داریم؛ چگونه میخواهیم خودمان را به تکامل برسانیم و شهر آرمانی را تحققبخشیم؟ آرمانشهری که در آن انسان به معنای واقعی کلمه وجود ندارد، خود یک ویرانشهر نیست؟ چهبسا جستجو برای دستیابی به یک آرمانشهر حقیقی در قرن حاضر و با شرایط موجود، یک سادهانگاری محض باشد. ما به بهانه ساختن آرمانشهر، نشانهها و مفاهیم باقیمانده از شهرهای پاک و زیبای گذشتهمان را ویران کرده و با دست خویش دیستوپیاهای۱ بهظاهر پر زرقوبرق و در باطن هولناک را خلق میکنیم. شاید تصویری که شهر مدرن امروزی به مخاطبش ارائه میکند برای مدت کوتاهی ایجاد جذابیت کند، لیک برایش تداعی بخش حس مکان نخواهد بود. عناصر و نشانههای شهری به سمت یکشکلی و همانندی پیش میروند. شاید به همین دلیل است که راحت از شهر و زادگاه خود دل کنده و کوچ میکنیم. انسان امروزی کمتر به مکان حس تعلق دارد؛ خود را آزاد و رها میپندارد و این لاقیدی را میپسندد و مزیت میشمارد. بدین سبب عشقهای امروزی دیری نمیپاید، دوستیها به سادگی میگسلد و رابطهها رنگ و بوی تجارت و تبادل به خود میگیرد. در شرایطی چنین تاریک و موهوم به دنبال مدینه فاضله میگردیم و از زمین و زمان شاکی هستیم که چرا اوضاع شهرهایمان چنین است و چنان است. در دنیای مدرن درواقع ما در پی چیزی هستیم که وجود ندارد. از پی نیستی میدویم و به پوچی میرسیم. شاید اگر روزی آرمانشهری در گوشهای از جهان متولد شود آن روز پایان ادبیات واژهای به نام آرمانشهر و رویش معنایی نو در ادبیات شهرسازی و جامعهشناسی باشد.
در پشت جلد کتاب «جهان در غیاب آرمانشهرها» نوشته «زهره روحی» جمله پرمغزی میخوانیم: «درک این مسئله هوش چندانی نمیخواهد که جهان بی رویا، انسانهایی بیایمان به خود و بیاعتقاد به فردایی بهتر میآفریند، انسانهایی پشت کرده به خود و به جهان.» بهراستی دنیای ما رویایی ندارد؟ اگر رویا داریم چرا فردای بهتر برای شهرهایمان را برنامهریزی نمیکنیم؟ چرا بهجای حرکت به سمت شهر آرمانی، روز به روز به سمت ویرانی فرهنگ، ارزشها و شهرهایمان نزدیکتر میشویم؟ ما کجای مسیر را اشتباه رفتهایم که این دیوار تا ثریا کج میرود؟ طرح این سوالات و کنکاش درباره پاسخشان، روشن میکند که دستیابی به شهر ایده ال و در اصطلاح آرمانشهر، صرفا موضوعی ابژکتیو نیست؛ چهبسا ریشه در مفاهیم و مضامین عمیقتری دارد. هبوط انسان از بهشت در پی هبوط اخلاقی وی رخ داد؛ شاید این دلیل خوبی بر رنجی باشد که انسان امروز در مکانی به نام شهر بدان مبتلاست. درنتیجه آنچه موجب بهبود و اعتلای محیط زندگی انسان میشود چیزی نیست مگر ذات وجودی انسان.
طبق آنچه ذکر شد، رابطه میان شهر و انسان ارتباطی دوسویه است؛ جامعهشناس شهری «رابرت پارک» شهر را اینگونه تعریف میکند: «شهر موفقترین تلاش انسان برای شکل دادن جهانی که در آن زندگی میکند مطابق میل خود است؛ اما اگر شهر، جهانی باشد که انسان خلق کرده، درعینحال جهانی است که انسان محکوم است ازاینپس در آن زندگی کند؛ بنابراین انسان بدون داشتن درک درست از ماهیت کاری که انجام داده، با ساختن شهر خود را نیز بازآفرینی کرد.» این جمله لزوم دقت و ژرفنگری در معماری ساختمانها و طراحی فضاهای شهری را بیشازپیش مشخص میکند. نتیجه اینکه نباید تاثیر فضای معماری و شهر را بر الگوهای رفتاری شهروندان نادیده گرفت. آنچه به نام معماری در شهر ساخته میشود نشان از فرهنگ و درونیات مردمان ساکن شهر دارد؛ متقابلا معماری ساختهشده بر روحیات و رفتار مردم شهر تاثیرگذار است. برای دستیابی به آرمانشهر، در ابتدا باید از خودمان شروع کنیم؛ شهر آرمانی، شهروند آرمانی میطلبد.
شهر من، من به تو میاندیشم، نه به تنهایی خویش… .
پینوشت:
۱. پاد آرمانشهر، ویرانشهر یا مدینه فاسده جامعهای خیالی در داستانهای علمی/تخیلی است که در آن ویژگیهای منفی، برتری و چیرگی کامل دارند و زندگی در آن دلخواه هیچ انسانی نیست.
منتشر شده در: دوهفته نامه طراح امروز / شماره ۱۶، نیمه اول اردیبهشت ۱۳۹۶ ، امروز ، صفحه ۳
به قلم: لاله حلاج
کپیرایت این مطلب متعلق به «دوهفتهنامه طراح امروز» میباشد. لذا بازنشر آن در نشریات و فضای وب (وبسایتها یا شبکههای اجتماعی) با هر شکل و عنوان، فقط با پذیرش کتبی شرایط گروه رسانهای طراح در ثبت مرجع و ماخذ امکانپذیر است.