سال ۱۳۹۴، در فضای شهری میدان امام حسین (ع) طرحی بانام یادگاه شهدای گمنام ساخته شد که کاملاً با کلیشهها و الگوهای رایج طراحی بناهای یادمانی فاصله داشت، چه به لحاظ فرم و چه به لحاظ مصالح. متولی این بنا سازمان زیباسازی شهر تهران بوده است. در این شماره گفتوگویی کردیم با طوفان جعفری طراح بنا. وی ضمن آسیبشناسی اقدامات انجامشده در حوزه بناهای یادمانی شهدای گمنام و دفاع مقدس، بر رویکرد خلاقانه در مقابل رویکرد محافظهکارانه در طراحی این بناها تأکید میکند. او همچنین به اهمیت داستان، بهعنوان مبنایی برای رسیدن به طرحهای مشابه تأکید کرده و برای گوشه گوشهی این بنای کوچک، داستانی آماده تعریف دارد…
منتشر شده در: دوهفته نامه طراح امروز / شماره ۱۷، نیمه دوم اردیبهشت ۱۳۹۶ ، نگاه ویژه ، صفحه ۸
به قلم: پریسا ایزدی
لطفاً برای شروع، در خصوص روند شکلگیری این بنا توضیحاتی بفرمایید.
شهرداری تهران چند سال گذشته با اقداماتی که انجام داد میدان امام حسین (ع) را از یک گره ترافیکی به یک فضای شهری تبدیل کرد که در نوع خود کار بسیار باارزشی بود. فعالیتهای انسانی زیاد در این فضا شکل گرفت و با توجه به مزین بودن به نام امام حسین (ع) یکی از ارگانهای مربوطه اقدام به تدفین ۵ شهید گمنام در این فضا کرد. سازمان زیباسازی بهعنوان متولی میدان، برای اجرای آن هزینه و زمان زیادی صرف کرده و در خصوص طرح حساسیت زیادی داشت. از تعدادی طراح دعوت شد که ایدههای خود را در این خصوص تحویل دهند. بنده چون پایاننامه کارشناسی ارشد معماریام در همین حوزه بود بر اساس مبانی نظری آن، طرحی ارائه کردم که موردپذیرش قرار گرفت.
من از این بنا بازدید کردهام؛ در اولین نگاه، ساختارشکنی طرح جالبتوجه بود و کلیشههای متداول در طراحی چنین بناهایی دیده میشد. آیا بهعمد خواستید این ساختارها را بشکنید؟ اشاره کردید که بر اساس مبانی نظری پایاننامه خودتان طراحی کردید. میشود این موضوع را بازکنید.
من یک نکته کلی در خصوص طراحی بناهای یادمانی به شما بگویم: ما درواقع دو رویکرد میتوانیم به طراحی این بناها داشته باشیم. من وقتی خواستم طراحی کنم، چون دغدغه این موضوع را داشتم با الگوی رایج آشنا بودم. همانطور که شما بهدرستی اشاره کردید بههرحال یکسری کلیشههایی در خصوص طراحی بناهای یادمانی شکلگرفته. من اسم این رویکرد را محافظهکارانه میگذارم. اساس آن بهکارگیری عناصری از معماری سنتی نظیر طاق، گنبد، کاشی در مقیاسی متفاوت و با مصالح امروزی است. عمده آثاری که تاکنون در خصوص بناهای یادمانی مرتبط با جنگ و شهدای گمنام ساختهشده، بر این رویکرد استوار بوده و بهنوعی به کلیشه رایج تبدیلشده است.
یعنی در طراحی اصرار داشتید این رویکرد را بشکنید؟
عرض میکنم. ببینید ما الآن با یک پدیده بسیار قابلتوجه روبرو هستیم؛ سالهاست که تدفین شهدای گمنام در فضاهای شهری در دستور کار مدیریت شهری قرارگرفته است. خب در کشور، جنگی حادثشده و یک حماسه تاریخی صورت پذیرفته. مسئولین و متصدیان کشور هم اصرار دارند که این حادثه تاریخی به روشهای مختلف برای نسلهای آینده بازگو شود. ادبیات و سینما انصافاً در بازنمایی این حادثه کارهای ماندگار زیادی کردهاند. اما شهر و معماری چه باید بکنند؟ چطور باید بازگو کنند؟ بالاخره در عمده شهرهای دنیا همیشه یکی از مکانهای شاخص، همین بناهاست. ما هم باید قصه و روایت خودمان را بگوییم. اصلاً این شهید گمنام هم یک پدیدهای متعلق به جنگ ماست. ماهیت نابرابر جنگ ما و شرایط خاص حاکم بر آن باعث شده مفهومی به اسم شهید گمنام شکل بگیرد. ما همواره شاهد کشف پیکر پاک این شهدا هستیم. یک شرایطی در عملیات به وجود آمده که ناگزیر پیکرها باقیمانده و بعد از گذشت سالها امکان کشف هویت آنها هم وجود ندارد. یک منظر عرفانی هم دارد که البته من صلاحیت ورود به آن را ندارم ولی ادبیات و خاطرات جنگ بر آن صحه میگذارد و این قصه است که بخش عمدهای از قهرمانان جنگ گویا اصلاً این گمنامی را برای خود میپسندیدند و دوست داشتند گمنام بمانند و گمنام بروند. بههرحال نکته این است که ما با این مفهوم مقدس روبرو هستیم و باید اقدامی درخور این پدیده برای آن دستوپا کنیم. کار بهاصطلاح هیئتی سریع که گاهی اشتباهاً به آن کار جهادی میگویند، در برخورد با این پدیده ممنوع است. دو نکته مهم وجود دارد: انتخاب مکان و طرح. در هر دو حوزه اقداماتی شده که قابل نقد است و باید خیلی دقت به خرج دهیم.
بپردازیم به شخص خودتان؛ شما در مقابل رویکرد محافظهکارانه که منتقد آن هستید چه رویکردی را پیشنهاد میکنید؟
ببینید تاکنون عمده کارهایی که کردیم (یا حداقل هر آنچه من دیدم) با همین رویکرد بوده. چون یک کار عمیق میدانی نکردم که جواب صددرصدی بدهم، با همین رویکرد کارهای وزین و زیبایی هم البته خلقشده اما به اعتقاد من نهایتاً به آثار شاخص و ماندگار نرسیده و از آن مهمتر حق مطلب ادا نمیشود. آنچه من دنبال میکنم کنار گذاشتن کلیشهها و سروکله زدن با مفاهیم عمیق جاری در دفاع مقدس و بیان معمارانه آنهاست که اسم آن را میگذارم «رویکرد خلاقانه». حال ممکن است در آن، نه از طاق خبری باشد و نه از گنبد، حتی کاشی هم نداشته باشد. در بستر جنگ آنقدر قصههای عمیق وجود دارد که هرکدام میتواند دستمایه خلق یک اثر ماندگار شود.
یعنی با داستانها طراحی کنیم؟
چه اشکالی دارد؟ اصلاً ازنظر من معماری داستان است و تنها ابزار بیان آن فرق میکند. مخصوصاً اگر با معماری یادمانی مواجه باشیم. من منظورم این است که برویم سراغ مفاهیم پایه و با ذهنی خلاق آنها را بازتولید کنیم. بههرحال من با این رویکرد جلو رفتم و بنای یادگاه میدان امام حسین(ع) تلاشی است معمارانه برای بیان برخی مفاهیم عمیقی که تاریخ برای ما به یادگار گذاشته و من آنها را دستچین کردم.
ممکن است مصداقی توضیح بدهید که چطور از قصه به طرح رسیدید؟ چون برای خود من جالب است. اصلاً این اسم ناآشنای یادگاه از کجا آمده؟
البته. یادگاه خوب همان مکان به یادآوردن است؛ مثل یادمان. من وقتی خواستم شروع کنم به اتود زدن، بهتر دیدم سراغ قصه و ادبیات جنگ رفته و ببینم چه چیزی برای ما دارد. چون علاقه دارم مرتب در این خصوص مطالعه میکنم، پیش خود گفتم ما داریم برای یک تیپ قهرمان، بنای یادبود درست میکنیم. اینها چه ویژگیهایی داشتند؟ چه طور زندگی میکردند؟ منش آنها چطور بوده؟ مثل قهرمانهای فیلمهای اکشن آمریکایی آدمهای بزنبهادر و درشت قامتی بودند که یکتنه حریف یک ارتش بودند؟ چطور عمل میکردند؟ من دیدم بارزترین شاخصهای که در روحیات آنها وجود دارد تضاد است. یعنی اینها ازیکطرف در میدان جنگ -که ذاتاً بستر خشنی هم هست- مردانه و قاطعانه پایکار بودند. بالاخره جنگ که شوخی ندارد؛ میکشی و کشته میشوی. چه کسی میتواند منکر خشونت و سختیهای جنگ شود؟ از طرف دیگر، همه اینها در بستر پر از خشونت، ضمن اینکه مردانه پایکار بودند، روحیات لطیف و عارفانهای داشتند. تازه این قسمت کار را رسانههای رسمی خیلی برجسته هم کردهاند، بهطوریکه بعضاً اصل کار هم خرابشده. دیدم فرماندههای ارشد از برجسته شدن یکطرفه این بعد و بیتوجهی به ابعاد دیگر انتقاد هم کردهاند. اما داستان جنگ پر است از راز و نیازهای عاشقانه. آدم حیرت میکند که چه طور این دو ویژگی متضاد، در یک انسان جمع میشود!
و شما تضاد را دست گرفتید. چون تضاد اصولاً یک مفهوم معمارانه هم هست.
آفرین، نکته همینجاست. همین شد بنیاد فکری من. دیدم باید به دنبال بنایی برویم که این مفهوم را تداعی کند و نهایتاً به بتن رسیدم و بعد از کشوقوسهای ذهنی فراوان فهمیدم من یک بنایی میخواهم که از بیرون باصلابت و خشن باشد و از درون نرم و لطیف. فکر کردم اگر با دو پرداخت متفاوت با بتن بتوانیم این را دربیاوریم جالب میشود. یعنی یک وجود واحد (در اینجا بتن هست) که دو ویژگی متضاد دارد. ایدهای که در طرح اولیه داشتم روی همین موضوع سوار بود و البته یک دایره توخالی که آسمان را قاب بگیرد و گنبدی نباشد و طرف از داخلش بهجای اینکه گنبد ببیند -که خیلی هم مورد انتظار است- آسمان قاب گرفتهشده را مشاهده کند. این ایده نظر مدیران و قضاوت کنندگان را جلب کرد. اینکه میگویم رویکرد خلاقانه و کار با مفاهیم، منظورم اینطور برخورد با موضوع است. حال اینکه من تا چه حد موفق بودم در بیان آن، بحث دیگری است. اینکه یکسری عناصر کلیشهای از معماری سنتی را بگیریم و آنها را با مکان و ابعاد مکان یادمان سازگار کنیم به نظرم راهحل نیست. حتی اگر با کار زیاد طرح را به لحاظ حجمی به یک پختگی هم برسانیم، بعید میدانم بتوانیم کاری اینگونه ماندگار و خاطرهانگیز خلق کنیم. یعنی معماری یادمانی بدون قصه، که به نظرم موضوعیت ندارد و حق مطلب را ادا نمیکند.
البته نکتهای که گفتید برای من هم جالب بود. چون بههرحال یک بنای کوچک است که بهطور واضحی درون و بیرون آن کاملاً متفاوت شده. الآن برایم روشن شد؛ چون علاوه بر پرداخت متفاوت بتن در بیرون و درون، همهچیز گرد گوشه و نرم است، حتی سنگ پلاکها. اما از بیرون تیز گوشه و تا حدی خشن است. نگران نبودید که این القای حس خشونت چه تأثیری روی مردم میگذارد؟
فقط خشونت نبود، مفهوم صلابت هم موردتوجه بود. دقیقاً مصداق آیه «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذینَ یُقاتِلونَ فی سَبیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُم بُنیانٌ مَرصوصٌ»؛ صلابت ویژهای در آهنگ این آیه وجود دارد. آیات قرآن در حوزه جهاد، اغلب با همین لحن و آهنگ بیانشده. خیلی جدی، محکم و باصلابت است. بههرحال صلابت و استواری در بیرون، و نرمی و عرفان از بیرون را موردتوجه قراردادم و برایم جالب بود. نگرانی که البته، معلوم است که اینطور برخورد با بنای یادمانی بالاخره ریسک دارد. مهمترین ریسک هم عدم پذیرش مردم است که بالاخره همین کلیشهها قبلاً در ذهنشان شکلگرفته.
بنا از بیرون پرداخت خاصی شده؟
برای ایجاد بافت خاصی که در ذهنم بود تکنیکهای مختلفی آزمایش کردیم. از سند بلاست و پرداخت با انواع برسها. هیچکدام به دلم نمینشست. افتتاح نزدیک بود و همه مانده بودیم چه کنیم. یکبار، آن بنده خدایی که این کار را انجام میداد یک چکشی از منزلش آورد و خیلی هم کلافه بود. گفت: فلانی، این را سالها پیش خریدم، بگیر بکوب ببین چیزی که میخواهی میشود؟ من هم گرفتم و ۴ تا ضربه زدم. از خوشحالی پرواز کردم، گفتم همینه. آن بنده خدا از من خوشحالتر رفت به هر مصیبتی بود ۵ عدد دیگر تهیه کرد و چندین نفر ۱۵ روز بکوب روی آن ضربه زدند تا شد آن چیزی که الآن شما میبینید. در درون هم شما حقدارید؛ یک بتن در حد موزه هنرهای معاصر یا کتابخانه ملی میخواستم که آنطور نشد. بتنی که حس سنگر هم القا کند، صاف و بیپیرایه. متأسفانه در کیفیت تولید و اجرای بتن نمایان خیلی ضعف داریم.
خوب البته فرم پنجضلعی که دیگر روشن است؛ پنج شهید…
بله. تا آنجایی که من میدانم پنجضلعی در معماری سنتی نداریم. من اول چهارطاقی طراحی کردم. یک حالت انتزاعی از آتشکده نیاسر در ذهنم بود که در دوران دانشجویی، پارکی در آنجا طراحی کرده بودیم و خیلی سادگی و خلوصش را دوست داشتم. منتهی وقتی روی طراحی کار میکردم یکباره متوجه یک قابلیت در پنجضلعی شدم که خیلی بدرد بخور بود. البته نمیخواستم اینطوری صریح ایده بگیرم، چون این نوع برخورد را دوست ندارم. دیدم اگر ما از وسط یکی از اضلاع ورودی بگذاریم عمود بر آن ضلع، رأس پنجضلعی قرارمیگیرد که میتواند جهت قبله را تداعی کند و اینطوری قبله را هم چاشنی کار میکنیم چون در معماری مساجد ما، نکته محوری است. همیشه در امتداد قبله وارد میشویم و به زیر گنبد میرسیم. در آن طاقی هم که در امتداد قبله هست یک شکاف گذاشتم که با بقیه فرق کند و جهت قبله را تداعی کند.
در خصوص آن وید خالی در سقف توضیح بدهید.
آنهم داستان خودش را دارد؛ عرض کردم که من هر بار گنبد روی بناهای یادمانی را میدیدم اصلاً به دلم نمینشست. میگفتم آخه این متعلق به یک داستان و قصه دیگری است و قرار گرفتن آن روی بناهای شهدای گمنام، دلخواهم نبود. بعد با خودم گفتم خب ما با پدیدهای مواجهیم که یک انسان جانش را نثار هدفش کرده و به تعبیر قرآنی آسمانی شده. چرا ما بهجای گنبد یک دایره توخالی نداشته باشیم. اینطوری، کسی که از درون بنا را میبیند وقتی به بالا نگاه میکند بهجای گنبد، آسمان را میبیند و مکان شهید نزد پروردگار را، با تمام وجود حس میکند. مخصوصاً اگر از یک زاویه تنگی که در بتن احاطهشده است به بالا نگاه کند.
و البته با آیه «عند ربهم یرزقون» که دور این دایره حکشده، درواقع همین مفهوم را بازگو کردید.
بله همینطور است. آیه دقیقاً به این فضا میخورد چون میگوید: «شهدا نزد پروردگار» هستند. یک توضیح هم در خصوص مفهوم ضریح بدهم؛ ببینید ما بستر را فراموش نکنیم. این بنا در یک فضای شهری قرار بود ساخته شود. یک مربع تقریباً ۱۰۰ در ۱۰۰ متر. با یک طرح خاص که حاصل ایده مهندسان مشاور صاحبنام و تلاشها و هزینههای زیاد سازمان زیباسازی بود. خیلی روی آن کارشده. البته مدافعان و منتقدانی هم دارد. خود فضا پاتوق فعالیتهای مذهبی و سرزنده است، حتی شبها بچهها در آن فوتبال بازی میکنند. واقعاً جای یک چنین فضاهایی در شهر خیلی خالی است. بخش عمدهای از خاطره شهر را همین فضاها میسازند. در نسبت بنا با بستر، به مفهوم ضریح رسیدم. در پنجضلعی بتنی شکافهایی ایجاد کرده و یک پنجضلعی فلزی در درون آن چرخاندم. یک بازی حجمی مدنظر بود و البته بازتولید دیگری از مفهوم تضاد. بعد برای اینکه این مشبک فلزی چه طور باشد به گزینههای زیادی فکر شد. درنهایت دیدم از نقوشی که دور میدان کارشده استفاده کنیم که هم ارتباطی با بستر ایجاد کند و هم مفهوم ضریح را برساند. سازمان هم اصرار داشت که بنا طوری باشد که در صورت نیاز بتوان آن را بست، لذا مفهوم ضریح را هم چاشنی کارکردیم. تناسبات بنا را هم طوری انتخاب کردیم که در زمینه بنشیند. نه خیلی بزرگ و نه خیلی کوچک؛ البته کاملاً حسی.
به نظر شما اینهمه داستان برای یک بنایی که کلاً شاید ۸۰ متر باشد، خیلی زیاد نیست؟
ببینید، داستان بهانه است برای خلق یک اثر خلاقانه. ما قرار نیست مثل نویسندهها قصه تعریف کنیم، ابزار بیان ما کلمه نیست. بعد هم خود بنا خیلی ساده و مینیمال است. من فقط دارم میگویم چه طور به این طرح و این فرم رسیدم.
البته در ورودی بنا یک کتیبه نصبشده که بخشی ازآنچه شما تاکنون گفتید را روی آن نوشتهاند. گویا خود شما لازم دیدید که باید برای مردم توضیح داده شود، چون متوجه نمیشوند.
درخواست من نبود. گفتم که اینها بهانه است برای طراح و الزاماً نیازی به متوسل شدن به کلام برای توجیه مخاطبان معماری نیست. اثر هنری و معماری، آنی دارد که مخاطب یا آن را میگیرد یا نمیگیرد. اگر نگرفت با هزار توضیح و داستانگویی رابطه مخاطب با بنا که تغییر نمیکند. بعد از افتتاح بنا، ظاهراً در جلسه هیئتمدیره سازمان زیباسازی گزارشی به معاونت وقت خدمات شهری شهرداری تهران دادهشده و ایشان گفته بودند خب اینهایی که شما گفتید خیلی جالب هستند ولی مردمی که میروند آنجا که اینها را متوجه نمیشوند. در یک کتیبه بنویسید و نصب کنید که مردم بخوانند، چرا این بنا اینگونه طراحیشده. از بس همه نگران بودند که سرنوشت این بنا چه میشود و مردم چه واکنشی نشان میدهند. بالاخره در وسط میدان امام حسین داشت یک کار کاملاً نامتعارف و ساختارشکن ساخته میشد، آنهم راجع به شهدا که متولیان و مدعیان زیادی دارد. حتی چندین بار تا کنسل شدن کل پروژه رفتیم. یکی دو بار هم کلاً مانع کار پیمانکار شدند. حتی یک از متولیان امر که برای توضیح خدمتشان بودم میگفت این بنا صهیونیستی است.
یعنی مخالفت بود با ساخت بنا؟
البته که بود. اصلاً میگفت محال است اجازه بدهم این را اینجا بسازی و اگر حمایتها و مقاومت مدیران سازمان بالأخص مهندس نیلی معاونت وقت فنی سازمان و خود آقای دکتر علیزاده مدیرعامل نبود، قطعاً این بنا اینگونه ساخته نمیشد. دکتر علیزاده خودشان ظاهراً تحصیلات علوم قرآنی دارند. مهندس نیلی نقل میکرد که ایشان خودش پیشقدم شده و پاسخ برخی منتقدین را میدهد. بههرحال جای تشکر دارد، اگر هر کاری موفق باشد یقیناً یک رکن آن کارفرمای خوب است، اگر نباشد اثر معماری وزین و ارزشمند محال است که خلق شود.
برگردیم به اثر و بحث را جمع کنیم. چند نکته وجود دارد؛ اول اینکه به نظرم مردم عادی با آن رابطه برقرار کردهاند. من دیدم که مردم مینشیند و روی سکوها راز و نیاز میکنند. خودم هم امتحان کردم،حس جالبی داشت. ازیکطرف رنگ زمینه سرخی که حتماً اشاره به خونین بودن جنگ دارد، از طرفی سنگ مرمر ناب گرد گوشه در بستر سرخ و در بالا هم که آسمان. اینجا احتمالاً رنگها هم معنیدارند. درست است؟
بله. سنگ قبور را از پلاک رزمنده الهام گرفتم. همانطور که دیدید دیوارهای بتنی از دو طرف شیبدارند. یک سکو برای نشستن و دعا خواندن ایجاد کردیم. دلم نمیخواست هیچ عنصر اضافی بهعنوان مبلمان در بنا قرار بگیرد، سنگ کف میدان را امتداد دادیم آوردیم داخل بنا. بعد سکوی سرخفام و آسمان؛ عروج شهید پاک از بستر خونین دفاع مقدس و رفتن او به آسمان. چیزی که میخواهم اضافه کنم این است که دلم میخواست کسی که در درون سکو قرار میگیرد حس کند که در بتن گرفتارشده. از سه طرف؛ یکجور استعاره از تنگی دنیا و راز و نیاز رزمندگان در قبر. اینطوری وقتی به روبرو و بالا نگاه میکند حس عروج و مکان شهید نزد پروردگار در آسمان را از تنگی دنیا بهتر درک میکند.
ممنون. البته من که حس فشار قبر و تنگی دنیا را خیلی هم، نداشتم، ولی بههرحال درمجموع کار جالبی شده و امیدوارم که با این رویکرد شاهد خلق آثار مشابه در سطح شهرها باشیم. در پایان اگر نکته خاصی هست بفرمایید.
من میخواستم یک تشکر ویژه از دکتر حجت، استاد سالیان دورم بکنم که در راهبری و هدایت ما خیلی زحمت کشیدند و وقت گذاشتند. به مهندس نیلی معاون فنی و دکتر علیزاده مدیرعامل سازمان زیباسازی هم که اشاره کردم. همینطور از مهندس حمید محمدی که همکار من در طراحی بودند و بسیار مایه گذاشتند. از واحد طراحی سازمان، آقایان جعفری، بزاز زاده، محمودی و سرکار خانم قاسمی که با ما در پیشبرد طرح همفکری داشتند و در واحد اجرایی از مهندس جلالی و دیو سالار که مسئولیت پشتیبانی از کار را عهدهدار بودند هم کمال تشکر را دارم. این بنا کلاً زیر سه ماه ساخته شد. همه سه ماه در کانکس زندگی کردیم. مهندس شرایلی و ابراهیمیان فر هم در خصوص نورپردازی کارکردند که نشد در مورد آن صحبت کنیم. مهندس گریلی پیمانکار و بالأخص مهندس ناطقی نماینده کارفرما هم که در اجرا، سنگ تمام گذاشتند. همینطور دکتر جاوید روزی، از دوستان که در خصوص سازه و بتن مشاورههای خوبی داده و همچنین مهندس طاهری، از دانشجویانم که شبانهروز پایکار بود. فضای خاصی بود و تجربهای منحصربهفرد؛ همه با عشق کار میکردند. اصلا این مناسبات جاری پیمانکار، مشاور کارفرما حاکم نبود.
منتشر شده در: دوهفته نامه طراح امروز / شماره ۱۷، نیمه دوم اردیبهشت ۱۳۹۶ ، نگاه ویژه ، صفحه ۸
به قلم: پریسا ایزدی
کپیرایت این مطلب متعلق به دوهفتهنامه طراح امروز میباشد. لذا بازنشر آن در نشریات و فضای وب (وبسایتها یا شبکههای اجتماعی) با هر شکل و عنوان، فقط با پذیرش کتبی شرایط گروه رسانهای طراح در ثبت مرجع و ماخذ امکانپذیر است.