به قول آن پرزیدنت سیهچردهی امریکایی: «یِس وی کَن»! منتها زمان میبرد که حال جماعت را خوب کنیم. حال خودمان که خوب باشد، به افتخار بغلدستیمان کف مرتب زده و همین دیر مغان ما را بس.
منتشر شده در: دوهفتهنامه طراح امروز / شماره ۴ ، نیمه اول مهر ماه ۱۳۹۵ ، منطقه آزاد ، صفحه ۱۳
به قلم: سروش مهاجری
جنابان فلاسفه در کتب خود گویند که مرحوم مغفور افلاطون کبیر در رسالهی جمهور پس از مجادلات و مباحثات خود با دیگر بزرگواران مغزدار حاضر در مجالس یونانیان تاریخمدار، آرمانشهری را ترسیم کرده که جایگاه هر جانداری در آن موجود و رسیدن به تعالی و از این دست حرفها امری شدنیست. سپس «ای تیر غمت را دل عشاق نشانه»وار، شاعران، مطربان و دیگر خوبان عرصهی هنر و فرهنگ را با ضرب شست و اردنگ پایی از این یوتوپیا یا همان مدینهی فاضلهی خودشان بیرون انداخته است چرا که کپیکارانی بیش نبودهاند و لابد به مردمان همیشه در صحنه و سینهچاکان خودجوش غریو برآورده که مگر ما مسخرهی این جماعتیم اصلاً که بخواهیم آثار اُریجینال را با این مصنوعات چندبار مصرف بُر بزنیم؟! پس فَوَقَع ما وَقَع و با تشکر از خانوادهی محترم رجبیطور رسالتش را تمام کرد و خب آرشیتکتان نیز حتماً از این خیر آن مرد مستفیض گردیدند و رفتند پی کارشان.
چندین قرن بعد اما روح آن بزرگمرد در سرزمین پارس در کالبد تفکری مدرنـفاوت هبوط و طلوع کرد که هیهات ای جماعت نشسته بر زمین، بدانید و آگاه باشید که در مملکت فخیمهی ایران هم بساط فسق و فجور فراهم گشته است. کنسرت مطربان لغو میشود، گالری هنرمندان بسته. میراث معماری با خاک یکسان میشود و شعرا دلشکسته. اما خب عوضش جامعه آلوده نمیشود به هزار و یک بیماری که ممکن بود از طریق حظِّ بصر و سمع از دستان و چشمان آن عزیزان جان بر ما مستولی شود و اصلاً مگر نوع بشر نیاز دارد به هنر که از قدیم گفتهاند نزد ایرانیان است و بس!
شاید بگوییم که ما ایرانیها دیگر آنقدر کرخت شدهایم که حتی اگر میدان آزادیمان را همزمان با گنبد سلطانیه بکوبند و جایش مجتمع لاکچری بالاشهری بسازند برایمان دیگر فرقی نمیکند، اما یادمان باشد که خود آنهایی هم که این بلا را، این بلای خانمانسوز را -این بلای خانمانسوز کمرشکن را- سر ما آوردهاند شبها سر راحت بر بالین نمیگذارند. اما با همهی این تفاسیر و شعار مکش مرگِ مایِ آدمی به امید زنده است و فلان و بیسار، میدانیم که ما میتوانیم. حتی به قول آن پرزیدنت سیهچردهی امریکایی: «یِس وی کَن»! منتها زمان میبرد که حال جماعت را خوب کنیم. حال خودمان که خوب باشد، به افتخار بغلدستیمان کف مرتب زده و همین دیر مغان ما را بس.
***
در اینکه اکثریت قریب به اتفاق ما درگیر یک زندگی متوسط با درآمد متوسط هستیم که صبح تا شب انواع و اقسام رسانهها دارند به خوردمان موسیقی متوسط و سریالهای متوسطتر میدهند و کیفیت زیستهی تکتکمان متوسط است شکی نیست. اینکه نهادهای بالاسری هم اینش متوسطها را با تبلیغات کورکننده از خروسخوان سحر تا بوق سگ همچون آتش به جانمان میزنند نباید هراسید، بلکه راهکارش فقط تلاش برای ارتقای همین اندک سطح متوسطهاست. اینکه ما چه چیزی گوش کنیم، چه خوراکی به چشمانمان بدهیم و چه عطری استشمام کنیم دیگر دست خودمان است و آرشیتکتجماعت مادامی که چنین کیفیاتی را در خود بالا نبرد و الگوی خانه و خانوادهی خود نشود، هیچگاه نمیتواند جامعه را تکانی بدهد.
این خانهتکانی اما میتواند از سرک کشیدن به در و دیوارهای شهر شروع شود. اساساً پرسهزنی هر بنیبشری در شهر مادریش امریست اکتسابی و لاجرم اما اینکه آن فاضل فرزانه چگونه بتواند از این ورطهی خودناخواسته سرفراز بیرون جهد، بدون تردید به خودِ خودش بستگی دارد و خلاص. این جهش گاه میتواند به ثبت هر لحظه توسط دوربینهای همهگیر باشد که خب این هم راهیست برای رسیدن به مقصود و گاه میتواند با عمق نگاه باشد که بایستی کنار سانتا ماریا دل فیوره و بایستی کنار سانتا ماریا دل فیوره یا بنشینی روبروی شیخ لطفالله و بنشینی روبری شیخ لطفالله. در شرف رسیدن به اوج آن لذت مشعوف هم ناگهان شهر پُر شود از ربّنای شجریان جانمان یا حافظ بسراید که «در مسجد و میخانه خیالت اگر آید، محراب و کمانچه ز دو ابروی تو سازم».
حالا که بحث به اینجا کشید بهتر است یادی کنیم از برخی جانداران جذاب شهرهامان که حتی خود ما آرشیتکتنماها از لذت کشف دوبارهی آنها سالهاست بیخبریم؛ مثلاً کلیسای انجیلی مارتومای آشوریها در حوالی امیرآباد طهران که مرحوم داوید اوشانا آن را طراحی کرد و مراسم یادبود خودش هم در آن برگزار شد، یا کلیسای سنت ابراهام در جمالزادهی شمالی که امسال جشن پنجاه سالگی خود را میگیرد و هنوز استوار به عنوان میراث درست مدرن ایرانی خودنمایی میکند، یا کلیسای انجیلی عمانوئیل که زاون سیمونیان آن را دیزاین کرده و پایینتر از میدان ونک آرام به زندگی خود ادامه میدهد، یا کلیسای سنت میناس حوالی آرارات و حتی خود سنت سرکیس سر کریمخان. خیلی از این بناها کمرشان هم حتی خم نشده اما ما آنها را یادمان رفته است. حتی هیچ منبع همگنی به عنوان اثری واحد اینان -که تنها مشتی نمونهی خروار هستند- را کنار هم جمع نکرده است. من چه کنم که از درون دست تو میکشد کمان؟
کاری که میشود کرد همین ثبت لحظه اکنونهایمان با ساختمانهاست. از مجتمعهای مسکونی اساسی طهران مثل گارنی، پارک دُ پرنس، فریهان، نیلو پارک و … میتوان شروع کرد و آنرا حتی به مجتمع پارک اصفهان و دیگر شهرها بسطش داد. یا نگاهی دوباره به سفارتخانههای بانمک شهر که هر کدامشان توسط آرشیتکتی کاربلد در نقاط استراتژیک شهر طراحی شدهاند ولی هیچ از آنها نمیدانیم که هیچ، از نظارت امنیتی اطراف آن هم فراری هستیم. خلاصه که کار برای کار بسیار است، به شرطی که برگردیم به خودمان.
همین حالا که کلی غُر زدیم که آرمانشهرمان هنوز زیر کولهباری از بیعدالتی خرده نفسی میکشد و برای زندگی جان میکند، این افسارگسیختگی کلانش میتواند آرام رام شود و شروعش باید از خود خانهی خودمان باشد به عنوان همان اولین نهاد بشری در کتب علوم اجتماعی مدارس. اینکه اگر ما بتوانیم ریشههای درستی در نزدیکیهای خود بدوانیم و سنگ محک بزرگی که نتوانیم بزنیم را نشانه نرویم، کمکم میتواند حالمان را خوبتر کند. بعضی وقتها دلم پر میزند برای اندکی رحم به شهرهای نازنینمان.
***
هوشنگ سیحون برای مراسم خاکسپاری خود وصیت جالبی داشته است. درخواستش این بوده که هشت نفر از شاگردان و دوستان معمارش تابوت او را تا محل تدفین، حمل کرده و اولین خاکی که روی مزارش ریخته می شود، مشتی از خاک ایران باشد که پیش از این خود آن را تهیه کرده و نزد دخترش به امانت گذاشته بود. سیحون همچنین در وصیتنامه خویش خواسته است تا بنیادی به نام او توسط فرزندانش مریم و نادر سیحون برای نگهداری از کلیه آثار نقاشی و طراحی او تاسیس شود و درشرایط مناسب درنهایت همه این آثار به موزه ای در ایران اهدا شود.
او خودش سالها برای ایران ساخت و تربیت کرد، از آرامگاههای بینظیرش که بارها دربارهی آنها گفتهاند و شنیدهایم تا بناهای مطلقاً مدرنش در خیابانهای پایتخت، همه و همهی آنها را برای آبادانی این خاک پر برکت ساخت و پرداخت. اما هنوز ما برای او هیچ نکردهایم، حتی دریغ از یک مسابقه برای طرح آرامگاهش. جایی که او در آن آرمیده ولی فرهاد مهراد با صدای جاودانهش میخواند: «مستیم و هشیار شهیدای شهر، خوابیم و بیدار، شهیدای شهر… »
منتشر شده در: دوهفتهنامه طراح امروز / شماره ۴ ، نیمه اول مهر ماه ۱۳۹۵ ، منطقه آزاد ، صفحه ۱۳
به قلم: سروش مهاجری
کپیرایت این مطلب متعلق به «دوهفتهنامه طراح امروز» میباشد. لذا بازنشر آن در نشریات و فضای وب (وبسایتها یا شبکههای اجتماعی) با هر شکل و عنوان، فقط با پذیرش کتبی شرایط گروه رسانهای طراح در ثبت مرجع و ماخذ امکانپذیر است.