«…تنها با بهرهگیری خلاقانه از تغییر برای هدایت کردن خود تغییرات است که میتوانیم از آسیب شوک آینده در امان بمانیم و به آیندهای بهتر و انسانیتر دستیابیم» …الوین تافلر
…راستش ما نیز بدمان نمیآمد که با مادام رانوسکایا همسو و همعقیده باشیم، ولی چهبسا دوست هم نداریم آخر و عاقبتمان همان باشد که چخوف برای این بانوی خوشخیال ترسیم کرد؛ پس زندهباد تغییر و پاینده باد هر آنکس و هر آن جامعه که باغهای سرزمینش را برای فرداهای مردمانش آماده کند…
منتشر شده در: دوهفتهنامه طراح امروز / شماره ۳۲ ، نیمه اول دی ماه ۱۳۹۶ ، نگاه امروز، صفحه ۸
به قلم: نگین نجارازلی
«مادام رانِوسکایا» باغ آلبالویی را که بهنوعی نماد اصالت خانوادگیاش هم است، برای بازپرداخت بدهیهایش به گرو بانک گذاشته است. حال بانک قصد دارد باغ را به حراج بگذارد. انجـام حـراج در روز بیـست و دوم مـاه اوت قطعى است. همه دوستان و آشنایان گرد هم جمع آمدهاند تا بلکه راه چارهای بیندیشند، ولی دورههمی آنان جز نخوت پوچ و خیالبافی بیهوده، ارمغانی ندارد. «لوپاخین» تاجر دهقانزادهای که پدرش رعیت این سلسله جلیله بوده با پیشنهادی دلسوزانه و درعینحال جسورانه [و بهزعم بانو گستاخانه]، به مادام رانوسکایا میگوید که راه چارهای برای حفظ ملک وجود دارد: «…ملک شما از شهر فقط پانزده مایل فاصله دارد. راهآهن از کنارش میگذرد و اگر موافقت کنید که درختهای باغ آلبالو را قطع کنیم و زمین حاشیه رودخانه را تبدیل به استراحت گاهی تابستانى بکنیم و اجاره بدهیم، دستکم سالیانه بیستوپنج هزار روبل از آن درآمد خواهید داشت…»؛ اما درنهایت تعجب مادام رانوسکایا حتی به ازای از دست دادن «همهچیز»، در مقابل این پیشنهاد برای تغییر، متعصبانه میایستد و «گایف» برادر مادام به لوپاخین میگوید که کمتر چرتوپرت بگوید، چراکه، اسم این باغ حتی در دایره المعارف هم آمده! باغی که لوپاخین تنها ویژگی آن را «بزرگ» بودنش میداند و ساختمان کهنهای که دیگر قابل زیست نیست. اما امان از تبخر و غریق بودن و دستوپا زدن در رؤیاهای نوستالژیک شیرین! در آخر لوپاخین، همین دهقانزادهای که میداند چگونه خود را با زمان تغییر دهد، تمام باغ آلبالویی را که روزی پدرش از رعیتان مالکان آن بود را در حراج بانک میخرد و رانوسکایا اندوهگین و خاموش درحالیکه صدای ضربات تبر به ریشه درختان آلبالو فریاد و تنبیه زمانه را به او میچشاند، ناگزیر آنجا را ترک میکند… .
این درام شاعرانهی تراژدی/کمدی که آخرین اثر چخوف است، بهدوراز هرگونه ایدئولوژی، صرفاً به توصیف آداب خردهبورژوازی و حکایت سختکوشی آنان برای رسیدن به آینده و فردایی بهتر پرداخته و نمایش تباهی و زوال اشرافیت خیالپرداز و بیتوجه به مقتضیات زمان و عاجز از آیندهنگری، سیر تحول اجتماعی- فرهنگی روسیه اواخر قرن نوزده، در آن دیده میشود. چخوف اصراری برای متولد کردن یک قهرمان ندارد و نمایش در سکونی ملالآور از نوستالژیهای باطله میگذرد. مادام رانوسکایا که جامعه تازه روسیه در حال بلعیدن داشتههایش و تبعید او به خارج از خود است، در این داستان بهره هوشی تجاری چندانی ندارد و نمیتواند تغییرات را قبول کند. او خلاقیتی برای در آسیب ماندن از آسیب شوک آینده را در خود نهتنها به وجود نیاورده که کمک دیگران را نیز نمیپذیرد… . بهزودی او با حقیقت تلخی روبرو میشود: زمان و تغییرات را نمیتوان منجمد کرد؛ حتی بهافتخار این بانوی اشرافی!
راستش ما نیز بدمان نمیآمد که با مادام رانوسکایا همسو و همعقیده باشیم، ولی چهبسا دوست هم نداریم آخر و عاقبتمان همان باشد که چخوف برای این بانوی خوشخیال ترسیم کرد؛ پس زندهباد تغییر و پاینده باد هر آنکس و هر آن جامعه که باغهای سرزمینش را برای فرداهای مردمانش آماده کند. واقعیت این است که اگر تغییر و تحولی در کار نبود، کار مدیران نسبتاً خیلی سادهتر و برنامهریزی هم که بهتبع آن بدون مشکل بود؛ و اما تغییر… یک واقعیت سازمانی که رسیدگی به آن تطبیقپذیری به نفع و در جهت رشد را لازم دارد نه ایستادن و در جا زدن و البته غرولند کردن پشت سر موشهای کوچک دزدی که پنیرمان را برداشتهاند. در این معنا، در یک مجموعه موفق، اعضای آن باید بتوانند به سهولت خود را با تحولات مستمر و تلاطمهای محیط و اتفاقات جدید تطبیق دهند. «استیفن رابینز» در کتاب «مدیریت، رفتارسازمانی» مینویسد: «…هرچند بسیاری از طرفداران بهبود سازمانی ترجیح میدهند که سازمان را بهعنوان سیستمی عاری از تضاد قدرت بپندارند که در آن حس همکاری و تعاون تقویتشده است، ولی اگر اعضا بر عامل تغییر در برابر سیاستهای سازمانی و اثراتی که پدیده تغییر بر توازن قدرت در سازمان دارد، چشمان خود را ببندند؛ نوعی سادهاندیشی نموده و اگر در این راه زیادهروی کنند، مزه تلخ شکست را خواهند چشید…».
تغییر میتواند ابعاد و افقهای مختلفی را همچون ساختار، تکنولوژی، فرهنگ، رهبری، اهداف، افراد، جامعه، شهر، اقتصاد، فرهنگ و… پیش روی خود داشته باشد و از جزئیترین تا کلیترین ابعاد یک مسئله را در بربگیرد؛ تغییراتی که گاه بطئی و آرام و گاه آنی و عظیماند. وقتی آرام باشند، برنامهریزی با استفاده از علوم رفتاری و سازمانی و اجتماعی و … برای آنها بسیار سادهتر و راحتتر خواهد بود، اما گاه موضوع پیچیدهتر و بد ساختارتر است… . موضوعاتی چون تغییراتی که در اثر اتفاقات ناگواری چون زلزله که در کسری از ثانیه موجب از بین رفتن سرمایههای مادی و معنوی میشود. بیپرده بگوییم، در محیط بیثبات کنونی که جوامع با توجه به پیشرفت تکنولوژی، تنوع نیروی کار، بالا رفتن توقعات فردی و گروهی و… هر ثانیه در حال رقابت برای پیشی جستن از یکدیگرند، آنچه میتواند شمارا از آسیبهای این حرکت دورانی به دور نگه میدارد، تنها و تنها خلاقیت و نوآوری است. حال بیایید قدری وسیعتر صحبت کنیم و به قول معماران پرسپکتیو خود را وایدتر! و شهر، مدیریت شهری، برنامهریزیهای شهری و ساختوساز و توسعه یک شهر را اگر سیستمی کلی در نظر بگیریم، برای آنکه سیستم در جهان امروزی با تمامی ویژگیهایی که در بالا وصف آن رفت، عملکردی موفق و رو به جلویی داشته باشد چه باید کرد؟
اکنونکه این یادداشت در حال نگارش است، ۱۳ روز از حادثه زلزله سرپل ذهاب و کرمانشاه میگذرد. نگارنده در همین حوالی با اشاره به تجربههای بهدستآمده از زلزلههایی چون بم، سیستان بلوچستان، ورزقان و… نوشته بود که اکنون زمان آن است تا مدیریت بحران سازمانیافتهتری در برخورد با زلزله اخیر داشته باشیم و اشتباهات تلخ گذشته را اعم از واگذار کردن بازسازی به بخش خصوصی بدون آنکه نظارت دقیقی بر آن باشد، تأمین مسکن و خانهسازی ضربالاجل بدون در نظر گرفتن ویژگیهای بنیادی طراحی خانهای شایسته، ایجاد شهری جدید بدون تکیهبر فرهنگ و هویت ساختارهای تخریبشده پیشین و… تکرار نکرده؛ بلکه حادثه تلخ امروزی را بستری برای ایجاد ساختاری بسیار قدرتمندتر و اصولیتر از گذشته بهکارگیریم. نوشتار پیش رو اما در دو بخش بهقدری پیش از زلزله میپردازد؛ اول مشکلات و مسائلی که سامانه شهرسازی و معماری ما را در طی چند سال گذشته در برگرفته که خود سببی میشوند برای آسیبپذیری هرچه بیشتر در موقعیتهای مختلفی ازجمله بحران و بخش دوم با نگاهی به مرحله آغازین «مدیریت بحران» یعنی «پیشگیری»، امیدوار است تا با رشد «باور به تغییر» در جامعه بتوانیم، خود را برای فرداهایی بهتر هرچند متلاطم و به قول الوین تافلر پر از «شوک» آماده کنیم.
سیمای چهار اشرافیِ خوابزده
در داستان باغ آلبالو چخوف، مادام و تمامی خانوادهاش در حال مبارزه برای حفظ «سنت» و قوانین ساختگی خودشان هستند. آخر هم همین عدم انطباقپذیری کار دستشان میدهد… . نه بلد بودند مسیر درستی را پیش بگیرند که بدهی بالا نیاورند و مقروض بانک نشوند و نه میدانستند که حال که این اشتباه را کردهاند، چگونه باید گذشته را جبران کنند… . پس از انقلاب صنعتی فقط این خانواده اشرافی ترسیمشده در داستان چخوف نبود که چنین بحرانی را تجربه میکرد. رشد سریع شهرها ازنظر کالبدی/فضایی و همچنین اقتصادی/اجتماعی در مدت کمی باعث شد زیرساختها و تعریفهای توسعه دگرگون شوند؛ اما به دلیل ناپختگی، لاجرم تنها ارمغانی که این طرحها به فضای مصنوع زیستی انسان آن زمان آورد «اغتشاش» بود. تقریباً از اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰ میلادی، معماران و شهرسازان برای نظم بخشیدن به رشد و توسعه شهری و اصلاح نارساییها در پی طرحریزی شهری و همچنین نقد نظریات معماری برآمدند. در ایران نیز، در سال ۱۳۴۵، در پی برنامه عمرانی سوم توسعه، اولین طرح جامع شهری تصویب گردید. به دنبال این تصویب و در ادامه اجرای آن، از همان سالهای اولیه، نارساییهای طرحهایی از چنین دست آشکار شد. با تمام این اوصاف تا به امروز منابعی انسانی و مادی و معنوی صحیحی در پی تصحیح آنها به صورتی واقعی صورت نپذیرفته و یا تلاشهای معدود عدهای دغدغهمند نیز که در این راستا صورت گرفته آنچنان فردی و یا آرمانی بودهاند که اکثراً محکوم شکست بودند. کافیست کمی دقیقتر باشیم و کندوکاوی در مقالات و نوشتههای اهل نظر و اهلفن در رشتههای معماری و برنامهریزی شهری و شهرسازی و … بهویژه در چند سال اخیر داشته باشیم. مسلماً شما نیز بهمانند نگارنده از وضعیت اسفباری که دامان این روزهای شهرسازی و معماری ما را گرفته سخت دلواپس خواهید شد. شهرهایی که در نقطه بحرانی خویش ایستادهاند؛ و شاید به قول متخصصان ساختارها و سازوکارها و روشهای سنتی در برنامهریزی شهری ایران یا شکستهاند بدون آنکه روشی جایگزین و جانشین به اختیار بگیرند و یا آنکه ساختارهایی هم که در این باغ آلبالو باقیماندهاند، به دلیل غیر جوابگو بودن با اوضاع جدید؛ محکومبه شکست و نابودی. معدود تلاشهایی هم که در این عرصه صورت گرفته است، نهتنها جامعه را به مسیر درست هدایت نکردهاند، بلکه در هر گام باعث پیچیدگی بیشازپیش شرایط شدهاند. از طرفی دیگر، طرحهایی مرسوم به طرحهای جامع و تفصیلی که باید درون خود مسائلی چون مدیریت بحران را نیز بهصورت ضمنی مدنظر قرار میدادند، عملاً نتیجه استیلای یک طرز فکر خاص بر محافل سیاستگذاری و حرفهای و تا حدودی آموزشی بود کاملاً شکستخورده و فاصله بین آنچه در عمل در شهرها انجامشده و میشود، با پیشنهاد طرحهای جامع، هادی و تفصیلی، بسیار بعید و غیرقابلباور است. شهرسازی، معماری و برنامههای توسعه عمرانی که نه در آمال و نه آنچه بر واقعیت اتفاق افتاده، نمیتوانند جوابگوی سؤالات بسیاری باشد؛ چه برسد به مسئلهای مانند مدیریت بحران و غلبه بر مسائلی از قبیل زلزله! معماری و طراحی شهری که نقطه اتکای روشنی (ایدئولوژیک، سیاسی، اقلیمی و…) ندارد و عمدتاً به تقلید از بیگانه و یا پاسخگویی به علایق و سلایق تربیتیافته قشرهای مختلف استفادهکننده، اکتفا مینماید؛ آنچنانکه در آثار معماری معاصر، بهجز مواردی معدود و انگشتشمار، اثری باارزش و قابلبحث یافت نمیشود. مشاورانی که در ارتباط با مطالعات وضع موجود در شهر بهدرستی عمل نمیکنند و در تعیین کاربریهای اراضی به ویژگیهای اقلیمی و توپوگرافی آن دقت لازم را نمیکنند… بناهایی که در جای و مکانی غیر صحیح به روشی ناصحیحتر اجرا میشوند و کمیسیون ماده ۱۰۰ شهرداریها که عملاً در سامان دادن به چنین بناهایی غیر موفق… معماران و مهندسانی که بیمارستانی میسازند بدون قابلیت بهرهبرداری در زمان اضطرار و بحران… . ایدئالگرایی که هیچگاه به واقعیت نزدیک نیز نمیشوند… شهرداریها و سیستمهای نظارتی که به جهت اینکه منبع درآمدی داشته باشند از بسیاری از ضوابط و مقررات چشمپوشی میکنند… . نتیجه چنین فرسودگی محتوایی است که در آخر نیز آنچه برای ما به یادگار میگذارد نامش مزین میشود به «مهر» و «مسکن»… جالبتوجه است که نکته مهمی که در اسناد دومین اجلاس اسکان بشر نیز به آن توجه شده است، اهمیت نقش «اسکان پایدار» و تأمین «مسکن مناسب» برای مردم در روند توسعه میباشد نهفقط بهاصطلاح ایجاد «سایه بان» موقتی و غیر مقاوم… . تو گویی آنچه گریبانگیر ماست همان خواب فراموشی و سهلانگاری شیرین ولی موقتی است که مادام رانِوسکایا دچار آن شده بود و باغ و زندگی و اموالش را در مسکو به امید خدا و شانس و اقبال میسپرد و خود راهی پاریس میشود.
باغی برای آینده به وسعت سرزمین مادری
داستان باغ آلبالو داستان سه نسل از اشرافیانی را به نمایش میگذارد که تنها نکته اشتراک آنها همان اشرافیت است؛ نسل قدیم که هیچ اقدامی برای بهبود شرایط سرزمین مادری نکردند، نسل حاضر که فقط «غمخوارند» و جسارت دست یازیدن به کاری تأثیرگذار را ندارند و نسل آینده…؛ نسلی که بهزعم چخوف میتوان برای تغییر به آنها امیدوار بود و اعتماد کرد. در اینجا و یادداشتهای دیگر در مورد چرایی غیر جوابگو بودن سیستمهای سنتی توضیح بسیاری رفت… . واقعیت اینکه در عصری زندگی میکنیم که بهواسطه فناوری و تغییراتی که همین رهگذر برای ما به ارمغان آورده است، میتوان ادعا کرد که دید و درک ما نیز نسبت به محیط اطراف تغییریافته و بهغایت درجه متأثر از فناوریهای نوین است. در دیدگاهی گستردهتر؛ فناوری کلیددار تدبیر آدمی است و امیدبخش ادراک معنایی مردمان. شئونات زندگی و تعاملات اجتماعی را فنآوری جهت میدهد و دراینبین فضای مصنوع نهتنها از این تحولات به دور نیست، بلکه خود در قلب تپنده حادثه جریان دارد و خون تپنده است در ورید مفهوم فضا و هویت منوط به آن. به بیانی دیگر، اگر معماری و شهر را آینهای از واقعیتهای اجتماعی بدانیم، میتوان بیان کرد، محیط با آنچه ذهن ما درگذشته با آن آشنا بود متفاوت گردیده و افقهای جدیدی از فرهنگ شهری پیش روی ما گشوده شده است. در این میان به همان اندازه که تصور رجعت و بازگشت به دنیای قبل از فناوری و تکنولوژی امری است غیرواقع، تکرار مدیریت معماری و شهری امروز که چنان کودکی شاداب هر آن در حال رشد است، موضوعی است غیرمنطقی و بهغایت درجه غیرقابلدسترس.
به اذعان بسیاری، اطلاعاتی که محیط مصنوع امروزی را در برگرفته، چنان بر دیگر بخشها سایه افکنده است که در تعاملات با محیط، عدم مدیریت این اطلاعات و مفاهیم میتواند بهمرورزمان، تمامی زیرساختهای شهری را در مسیر اضمحلال و نابودی بهپیش براند. پیدایش دستگاههای اطلاعاتی و ایجاد جامعه شبکهای باعث شده مفهوم فضایی برخی کارکردهای زندگی روزمره همچون کار، خرید، تفریح، آموزش و … دگرگون شود که این امر بهنوبه خود موجب تغییر خصوصیات فضاهای معمارانه و ارائه تعریف جدیدی از فضا و مکان در جامعه نوین گشته است. آنچه امروزه تحت عناوین مختلفی همچون فضای سایبر مطرح میگردد، بازتاب تغییرات ایجادشده در مفهوم فضا و مکان میباشد که به ارائه تعریف نوینی از معماری و شهر [و مدیریت این دو]، انجامیده است. یا آنچنانکه بهرام هوشیار یوسفی، معمار و استراتژیست عرصه معماری و شهر توضیح میدهد: «… با گسترش و تسری فناوری به زندگی روزمره ما، شناخت بشر نیز از شهر و ساختار آن تغییر کرده است، بهگونهای که معماری و شهرهایی که این معماری را در بر گرفته است، هرروز با نیازهای جدید و پیچیده و رو به تزایدی روبهرو میشوند. این پیچیدگیها ازیکطرف، عمدتاً به خاطر حجم وسیع تبادل ارتباطات بین سامانههای مختلف بوده، از سوی دیگر، متأثر از شهروندان و فهم مستقیم یا غیرمستقیم آنها از این سامانهها. به وجود آمدن نیازهای جدید در محیطهای مصنوع و ارتباط ناگزیر آن با فرآیندهای جاری در عرصه شهر فردا، موجب ایجاد خصوصیات ویژهای در تعریف بهرهوران «آگاه» از فضا (شهروند حائز سواد منطبق بر روح زمانه) خواهد بود که لاجرم در بهرهبرداری از شهر و نیز بهرهدهی به آن با طیف وسیعی از دانش درگیر بوده است، در بستر این دانش درحال رشد خواهند بود…».
واقعیت این است که تحول، بازسازی و نوسازی و به عبارتی همگامسازی با موضوعات و لایههای جدید دانش، یکی از ابعاد مهم سلامت حیات شهری و معماری امروز است که باعث میشود، مدیریتِ تغییر در این سیستم در حال رشد را تماماً وابسته به مدیریت دانش استراتژیک و سیستماتیک نماید. در همین راستا ضمن ضرورت مدیریت تحول در روزگار کنونی، به عوامل تسهیلکننده تغییر و بهـسازی در شهر و راهکارهای غلـــبه بر مقاومتها و موانع موجود بر سر راه ایجاد تحولات و نوآوریهای شهری لازم است دقت شود. با تمام این اوصاف سؤالی که مطرح میشود؛ آیا در ایران توانستهایم به چنین «مدیریت دانشی» دست پیدا کنیم یا خیر؟ آیا شهرها و مسکنهای ما [نهفقط سر پل ذهاب و نهفقط مسکن مهر]، آمادگی مقابله با بلایایی چون زلزله و ازایندست را دارند یا خیر؟ آیا امروز که بازار بحث زلزله داغ است این سخنها و مدیریت بحران و ساختوساز و توسعه پایدار چون شعاری که از گلوی کسی خارج شده باشد و بعد بهکل جامعه تسری پیدا کند، باد و بارانیست فصلی از غرش ابری سیاه بر غرب کشور… . بهاینترتیب لاجرم ما از بم به سیستان بلوچستان، ازآنجا به ورزقان و ازآنجا به کرمانشاه فجایع را انتقال میدهیم و در یک آن نابودی هر آنچه بود و هست را به تماشا مینشینیم… . توگویی درون همگی ما مادام راسنوکایایی وجود دارد که چشم بر امروز و آینده فرومیبندد. حال اینکه شاید اگر کمی، فقط کمی «فرزند زمانه خویش*» باشیم شاید به راهحلهایی بهتر و پایدارتر نیز دست پیدا کنیم. راهکارهایی که در این دوران همگی به انحائی با تکنولوژی سروکار دارند و هرکدام مبحث شناختهشده این روزهای شهرها و کشورهای توسعهیافته محسوب میشوند؛ از قبیل اینترنت اشیا، طراحی مبتنی بر تابآوری، ایجاد بانکهای اطلاعاتی جغرافیایی و ساختمانی که به ترتیب آنها را با نام «GIS» و «BIM» میشناسیم، استفاده از شبیهسازیهایی «Simulations» همچون واقعیت افزوده، هوش مصنوعی، گیمفیکیشن و … همگی راهکارهایی هستند برای آنکه علاج واقعه را پیش از وقوع بیندیشیم و خود را در سیستمهای مدیریتی همزمان با فناوری به صورتی دانشبنیان تغییر دهیم. در این مورد نگارنده در یادداشتهای بعدی بیشتر نیز توضیح خواهد داد.
پینوشت:
* «فرزند زمان خویش باش» امام علی (ع)؛ غررالحکم و دررالکلم، ح ۴۴۷
منتشر شده در: دوهفتهنامه طراح امروز / شماره ۳۲ ، نیمه اول دی ماه ۱۳۹۶ ، نگاه امروز، صفحه ۸
به قلم: نگین نجارازلی
کپیرایت این مطلب متعلق به «مولف» میباشد. لذا بازنشر آن در نشریات و فضای وب (وبسایتها یا شبکههای اجتماعی) با هر شکل و عنوان، فقط با پذیرش کتبی شرایط گروه رسانهای طراح در ثبت مرجع و ماخذ امکانپذیر است.