…تشکلهایمان را شکل دهیم؛ قبل از آنکه در تناقض ابدی گرفتار آییم…
منتشر شده در: دوهفته نامه طراح امروز / شماره ۳۳ ، نیمه دوم دی ماه ۱۳۹۶ ، راه نو ، صفحه ۴
به قلم: رضا ظهرابی
چند روز پیش دوستی از «سرپل ذهاب» تماس گرفت و از روزهای سختی که بعد از زلزله دارد میگذراند، نه شکایت که مانند آدمی تنها، فقط روایت میکرد. روایتی از تنهایی و بیخانمانی و رنج که شکایتی پشتش نیست. شاهکلید حرفهایش یک جمله بود که میگفت، «زندگی من زنده ماندن ندارد». میگفت که تا قبل از زلزله درگیر پیدا کردن شغل بودم و امروز حتی خانه و سرپناه هم ندارم. حرفهایش دردناک بود و روایت و بیشکایتیاش، زبان را میبست. نمیتوانستی از هیچچیزی صحبت کنی. حقیقت این است که در پس ذهنم دنبال جملههایی میگشتم که لابهلای لوچهای مغزم گمشده بودند؛ جملههایی که منشائی از امید داشتند؛ اما امیدواری از چه به او میدادم؟ از زندگی که خارج از سرپل ذهاب هم جریان ندارد؟
قریب به یک هفته است که خیابانهای تهران و شهرهای ایران صحنه اعتراضات مردم به سیاستهای اقتصادی دولت شدهاند. اقتصادی که کمتر از شصت درصدش را دولت تولیگری میکند. شاید کسی در خردادماه، فکرش را نمیکرد که کمتر از چند ماه از انتخابات ریاست جمهوری گذشته، کشور اینگونه آماج حمله تند مردم علیه سیاستگذاران مملکت شود.
بازی خطرناکی که در زمان انتخابات از جانب دو رقیب دکتر روحانی به بهانه انتقاد از دولت او استارت خورد، امروز میرود که شاید بدبینانه حتی دولت را نیز ساقط کند. بازی اینبار در زمان حضور معاون رئیسجمهور، جهانگیری در مشهد با دست پشت پرده مؤسسات اعتباری شروع شد و گویا جرقهای بود در خرمن کاه که اینگونه بهواسطه شبکههای اجتماعی فراگیر شد.
شاید یکی از دردناکترین تصاویر این روزها مربوط به راهپیمایی اعتراضی مردم در کرمانشاه باشد. آنگاهی که مأمور نیروی انتظامی محترمانه اقدام به متواری کردن معترضین مینمود و مرد میانسالی با فریاد از دو لیسانسه بیکاری که در خانه دارد با مأمور درد و دل میکرد.
بیشک اگر این بار نیز مردم به درخواستِ وکلا و وزرا و سردمداران کشور پاسخ مثبت بدهند و به خانههای خود بازگردند، این پایان ماجرای این اعتراض تازه نیست. اعتراض این بار، نه سیاسی است، نه جناحی و حزبی. اعتراض این بار مربوط به سرخوردگی تاریخی نسلی از جامعه ایران است که زندگیاش مملو از تضادهاست، مربوط به نسلی که رشد یافته ناکارآمدی سیستمی است.
اعتراض این بار نه در زمان انتخابات رخ داد، نه هیچگونه همزمانی با وقایع سیاسی و اجتماعی دیگری داشت. اعتراض این بار در زمانهای رخ داد که تضادها و تناقضها و تأثیرات ناکارآمدی سیستمی، به نقطه اوج خود رسیدهاند. در خانه نشستهای و میبینی که هیچ راه چارهای برای بعد از همین لحظه نشستنت نداری.
آنها که در خیاباناند، به دنبال حل مسئلهای نیستند. آنها دیگر مسئلهها را نمیشناسند و توان ارزیابی آنها را ندارند. آنها جمعیتی درمانده از همهجا هستند که عملاً سیاستگذاریهای اقتصادی و ناکارآمدی سیستمی راه تنفسشان را بسته است.
«عباس آخوندی»؛ وزیر راه و شهرسازی، در مردادماه ۱۳۹۴ از جمعیت ۱۸ میلیونی حاشیهنشینی کشور آمار آورد. مشهد و کرمانشاه بهعنوان اولین شهرهایی که اعتراضات خود را نشان دادند، بالاترین آمار حاشیهنشینی شهری ایران را به همراه زاهدان و بندرعباس دارند.
سیاستگذاریهای مسکن و برنامهریزیهای شهری اشتباه در قبل و بعد از انقلاب و همچنین تراکمفروشیهای شهری که بعد از دهه هفتاد در شهرهای ایران باب شد، منجر به شکلگیری شهرکهای اقماری و عملاً حاشیهای گسترده گشت. امروز شهرکهای اقماری در تهران کار را بهجایی رساندهاند که مبتنی بر شاخصهای جمعیتی، عملاً تهران باید دو استان دیگر را از خود جدا کند.
فاصله محلات فقیر و غنی در برخی از شهرهای بزرگ ایران کمتر از چند دقیقه است و حتی در برخی از شهرها این محلات، دروازه رسیدن به یکدیگر شدهاند. حالا عدالت در شهرها به خطر افتاده و فاصله فقیر و غنی که تا قبل از صنعتی شدن کشور و تصمیمات شهرسازی مدرن و رسمی در ایران، در کنار یکدیگر بهخوبی زیست میکردند، امروز بدل به شکافی شده که گویا با هیچ مرهمی، درمان شدنی نیست. با پول خرید یک ویلا درروی گسلهای شمال تهران و لواسان و فشم، میشود یک محله را در جنوب تهران، خرید، کوبید و ساخت.
در زمانه تجمعات و تحرکات اجتماعی مثل انتخابات و پیروزیهای تیمهای ملی و حتی اعتراضات سیاسی میتوان خشونتی که از این تضاد اجتماعی بیرون میریزد را به عینه مشاهده کرد.
تنشهای انتخابات ریاست جمهوری، آلودگی سرسامآور هوای شهرهای ایران، تضاد طبقاتی عمیق، عدم تناسب و توازن در توزیع بودجه ملی، زلزلههای پیدرپی، نظام اقتصادیِ فروپاشیده، بحران صندوقهای بازنشستگی، بیکاری فراگیر، مهاجرتها، از بین رفتن نظام علمی، آموزشی و پرورشی کشور، بحران بیمه و تأمین اجتماعی، بحران مالیِ بانکها و مؤسسات اعتباری، بحران ارزی و…؛ از طرفی ناکارآمدی دولت و نهادهای حاکمیتی در مواجهه با این بحرانها، نهتنها طبقه فقیر بلکه حتی طبقه متوسط و غنی را نیز به ستوه آورده است.
با اعتقاد راسخی که به نقش احزاب، سندیکاها، اصناف، اتحادیهها و NGO ها دارم، هیچگاه معتقد نبودم که با حضور تودهای در خیابان میتوان مشکلی را حل کرد. نقش نهادهای مدنی و صنفی در تحولات اجتماعی و سیاسی، نقشی بیبدیل و تأثیرگذار است.
آنها با تجمیع منافع گروهی خود به مانیفستی ازآنچه میخواهند دست مییابند و بر سر آن با حاکمیت و دولت به مذاکره میپردازند. این فقدان تشکلیابی و فعالیتهای متشکل مدنی و صنفی همان پاشنه آشیل تجمعات خیابانی تودههاست.
در انقلاب مشروطه؛ بهعنوان یکی از پیشروترین انقلابهای تاریخ ایران و حتی آسیا، میتوان به نقشآفرینی بیش از هزار صنف اشاره کرد. اصناف با تجمع خود در سفارتخانهها و اماکن مقدس و تعطیلی بازار، منجر به تزلزل پایههای حکومت فاسد قاجار شدند.
اما امروز احزاب، NGO ها، سندیکاها و اتحادیهها اگر وجود هم داشته باشند، نقش کمرنگی در تغییرات اجتماعی دارند. این عدم تشکلیابی اجتماعی و سیاسی و صنفیِ جامعه ایرانی، راه را برای بروزهای تودهای باز گذارده؛ تودهای که از یکسو از فشارهای سیستمی عاصی شده و از سوی دیگر نمیداند دقیقاً از چه سیستمی چه مطالبهای دارد، مطمئناً رفتاری غیرقابلپیشبینی، مهیج و خطرناک از خود بروز میدهد.
بغرنجترین واقعه در میان تمام این اعتراضات این است که عملاً در کشور هیچکس نمیداند که مطالباتش چیست؟ نه دولت میداند از مردم چه میخواهد و نه مردم میدانند از دولت چه مطالبهای دارند!
عدهای در خیابانها اعتراض میکنند و عدهای هم به مقابله با آنها میپردازند. در خیلی از موارد هم زدوخوردی نیز درمیگیرد، بیآنکه طرفین بدانند حقیقتاً برای چه چیزی به این جنجال ملی دامن میزنند. درنهایت حسی از سرخوردگی و سرکوب و عذاب و خشم کشور را فرامیگیرد؛ بیآنکه حاصلی داشته باشد و ما در پایان با کوله باری مملو از احساسات متناقض به مسیرمان ادامه میدهیم.
در میان تمام این وضعیتهای آشفته نیز، طبقه متوسط و اگر دقیقتر بخواهم آدرس بدهم، نخبگان جامعه نیز، همگامی با توده را ترویج میکنند.
مطالبات همه معترضان معطوف به کلیاتی مانند فقر و فساد میشود؛ مطالباتی که حتی نخبگان هم به جهت عدم تشکلیابیشان توان بیان جزئیاتش را ندارند. کشاورزان، پیمانکاران، معلمان، تجار و بازاریان، کارمندان و… همگی از مطالبات، تنها بیان کلیاتش را میدانند؛ چراکه هیچگاه با هممسلکان خود بر سر مطالبات و حتی منافعشان مذاکره نکردهاند. درواقع در دو سوی این قائله جوامعی را داریم که حتی بر منافع خود نیز اشراف ندارند.
دراینبین نقش معماران و شهر سازان بهعنوان نخبگانی که با تحصیل در گرایشهای میانرشتهای به ساخت شهرها بهعنوان بستر تمام این تغییرات اجتماعی اقدام مینمایند، نقش بسیار چشمگیری است. از یکسو شهر بهعنوان هدف نهایی طرحهای ما، بستر تمام حوادث اجتماعی و اقتصادیست و از سوی دیگر نقش ما بهعنوان نخبگان، شکلدهنده به این بستر بیبدیل است.
در این سالها شهر سازان و معماران به برنامهریزی و ساخت شهرهایی اقدام کردهاند که در آنها عدالت اجتماعی در معرض تهدید قرارگرفته است. اگر به پروژههای شهری و سیاستگذاریهای مسکن و برنامهریزیها نگاهی بیندازیم، مشاهده میکنیم که دستهای ما آلوده به تولید این نابرابریهاست. طرحهای جامع شهری، مدلهای برنامهریزی مسکن طبقه فرودست مانند مسکن مهر و حتی تکبناهای معماری ما همگی فاقد ارزشگذاریهای مرتبط با مسائل اجتماعی هستند. اقدامات ما به تولید حاشیهنشینی شهری، از بین بردن محیطزیست و بروز آسیبها و بحرانهای اجتماعی دامن زدهاند. بهاشتباه، نه که به فضاحت، تعالی هنر معماری را به کارفرمایان متمول گرهزدهایم و اینگونه برداشت میکنیم که بهترین تولیدات درگرو بیشترین سرمایهها هستند و با همین استدلال قرون رنگ و رو رفته، محیط زیستیِ نابرابری را خلق کردهایم که در آن مردمانش در شمال خیابانی در ۲۰۱۸ میلادی زندگی میکنند و در جنوب همان خیابان در ۸ هجری قمری.
از سوی دیگر همکلام شدن نخبگان معماری با تودهها از نشانههای نابودی این حرفه است. نخبگان ما سالهاست که نتوانستهاند نظام صنفی بیحاشیهای برای خود تدارک ببینند و مسئله «سرمایه» و بحرانهای ناشی از آن، تنها نظام فراگیر حکومتسازشان را نیز مانند طرحهای وابسته به کارفرمایان متمولشان، از درون فاسد کرده است. آنطرف ماجرا هم چند نهاد مدنی مکش مرگها تشکیل دادهاند که عملاً ربطی به حوزه عمومی ندارند و بیشتر گعدههای خودمانی است. این بیپشتوانگی نهادهای مدنی، قدرت انتقاد از حاکمیت و دولت و حتی نقد درون گفتمانی را نیز از آنها دریغ کرده است و این نهادهای مدنی را بدل به میهمانیهای بالماسکهای کرده که تنها به درد جدالهای خالهزنکی خودمانی میخورند.
به جهت حساسیت جامعه هدف رشتهای که در گزینههای کنکورمان انتخابش کردیم، مسئولیت اجتماعی ما معماران و شهر سازان، مسئولیت سنگینی است و بیشک محدود به مداد مشکی نرم و پاسخنامهها نمیشود. مسئولیتی که با کیفیت زیست انسانها و شکلگیری شهرها مرتبط است. مسئولیتی به بزرگی زلزلهای که در رودبار و منجیل و بم و سرپل ذهاب آمد و جان هزاران انسان را گرفت، به بزرگی آلودگی شهرهای ایران که زندگی را از میلیونها انسان دریغ میکند، مسئولیتی به بزرگی جامعهای که در کف خیابانها به جدال با یکدیگر میپردازند. این مسئولیت تنها با متشکل شدن در نهادهای مدنی و صنفی، تعریفی مشخص و معین پیدا میکند و از آسیب ابهام و کلیگویی میرهد.
تشکلهایمان را شکل دهیم؛ قبل از آنکه در تناقض ابدی گرفتار آییم.
.
عنوان متن: برگرفته از شعر بلند «اسماعیل» نوشتهی «رضا برهانی»
منتشر شده در: دوهفته نامه طراح امروز / شماره ۳۳، نیمه دوم دی ماه ۱۳۹۶ ، راه نو ، صفحه ۴
به قلم: رضا ظهرابی
کپیرایت این مطلب متعلق به «دوهفته نامه طراح امروز» میباشد. لذا بازنشر آن در نشریات و فضای وب (وبسایتها یا شبکههای اجتماعی) با هر شکل و عنوان، فقط با پذیرش کتبی شرایط گروه رسانهای طراح در ثبت مرجع و ماخذ امکانپذیر است.