…“عکسنگاری بهانهای است برای شناخت، برای گفتوگو. فرصتی است که در آن مجالِ سخن گفتن از پدیدهای به نام معماری و عکاسی از آن فراهمآید. عکسنگاری بدون ادعا در عرضه آرای تخصصی عکاسی معماری؛ به بهانۀ یک اتفاق و یا خاطرهای که بر عکس گذشته است، به مقولههایی در باب معماری و عکاسی خواهد پرداخت. این گفتوگو، گاه به نقد، گاه به بیان و گاهی به شیوه و گاه به هیچکدام رسوخ مییابد.”…
منتشر شده در: دوهفته نامه طراح امروز / شماره ۵، نیمه دوم مهرماه ۱۳۹۵ ، عکس نگاری، صفحه ۱۴
به قلم: آرش غلامعلی طهرانی
حتما این اتفاق هم برای شما افتاده است؛ اینکه به قصد یافتن چیزی جستوجو میکنید و مسیری ناخواسته شما را به اینجایی که الان هستید میرساند؛ مثلا به قصد پیدا کردن فلان کتاب که پیشتر خوانده بودید و امروز به بهانۀ حرف فلان همسفر در تاکسی یا اشارۀ فلان شخص در کافه هوس میکنید مجددا به آن سری بزنید، میان کتابها و کاغذهایتان شروع به گشتن میکنید؛ ناگهان با کتابی مواجه میشوید که اصلا گویا یادتان رفته بوده است که چنین کتابی هم وجود دارد. وقتی چند سطری از آن را میخوانید محو قصۀ جدید ذهنتان میشوید و بهسختی توانایی مقابله با آن را دارید. خود را قانع میکنید که به قصد یافتن کتابی دیگر سری به قفسۀ کتابها زدهاید. کتاب را میبندید و دوباره شروع به گشتن میکنید، کتاب دیگری چشم شما متوجه خود میکند، آن را برمیدارید، ورق میزنید و سعی میکنید ذهنتان را که در حال شکافتن دنیای تاریک خویش است را مهار کنید؛ اما ناگهان یک برگ کاغذ یا نوشتهای در کتاب همه معادلات را به هم میزند! شما آن روز دیگر به سراغ آن کتابی که از ابتدا در جستوجویش بودهاید نخواهید رفت…
یا مثلا زمانی که ذهنتان مثل یک کودک گستاخ مدام ملودی یک موسیقی قدیمی را برایتان پشت سر هم آنهم با صدای بلند، خیلی بلند پخش میکند! شما چارهای ندارید جز اینکه تا قبل از به کلافگی رسیدن به دنبال آن قطعۀ موسیقی همهجا جستوجو کنید؛ اما در میانۀ راه، نام فلان آلبوم از فلان موزیسین مورد علاقه شما تکبهتک به دروازۀ ناخودآگاه سمجتان گل دقیقه نودی میزد و دیگر شما هستید و ناخودآگاه رام شده و بی تو به سر نمیشود و یک روز خوب! این اتفاق بارها و بارها در هر موردی رخ میدهد، فیلم، موسیقی، کتاب، نمایشنامه و حتی یک نوشیدنی خنک.
بدون شک یکی از کارهایی که یک عکاس در دورههای متوالی و یا نامتوالی انجام میدهد، نگاه کردن به آرشیو عکسهای جدید و قدیمی خویش است. حتی بسیار شنیدهایم که برخی از عکاسان بعد از مدتها عکاسی و رسیدن به یک دوره یکنواختیِ نهچندان خوشایند، مدتی را از دوربین خود فاصله میگیرند و در این مدت نگاهی به عکسهای خود میاندازند. این کار بهخوبی به شما نشان میدهد که کجا اشتباه کردهاید، کجا عجله کردهاید، کجا انتخاب نادرستی داشتهاید و حتی کجا با بیحوصلگی دکمۀ شاتر را فشار دادهاید. این دوره حتی به شما یاد میدهد که در بسیاری از موارد عکسهای خوبی گرفتهاید که به هزار و یک دلیل حتی خودتان هم آنها را ندیده و آنها را گوشۀ تاریک آرشیو خود رها کردهاید. این امر همچنین شامل نحوۀ بینش شما به عکاسی و زیباییشناسی یک عکس خوب میشود؛ اینکه عکسی که دو سال پیش آن را تحسین میکردید، امروز جای خود را به بینش دیگری داده است.
این اتفاق گاهی به شکل دیگری میافتد. زمانی که نیاز دارید در آرشیو خود یک عکس چشمنواز از یک شهر یا بنا پیدا کنید و جستوجو برای یافتن آن اثر شما را با دنیای جدیدی از آثار ناشناختۀ خودتان آشنا میکند! این عکس را من گرفتم؟ چرا تابهحال از آن استفاده نکردهام؟ یا بالعکس، این عکس را من گرفتهام؟ چرا آن را درجا پاک نکردهام؟ اینجاست که به قصد یافتن فلان عکس از فلان شهر یا بنا شروع به کندوکاو میکنید و سر از عکس و شهر و بنای دیگر درمیآورید! من اینجا چه میکنم؟ قرار بود عکس نادریه را پیدا کنم!
تلاقی اتفاقی پروندۀ فرانک گری با انتخاب عکسی از بناهای ماندگار هوشنگ سیحون بخش جدیدی را در ذهنم باز کرده بود. فرانک گری معماری است که با تندیسهای بدون اغراق سحرانگیز خود، تصور انسان از معماری را در هم میشکند و با تندیسهای عظیم خود مرز دنیای رویا و خیال را فراتر میبرد. معماری که با جادوی خود شهری را از مرگ نجات میدهد و باعث میشود علم و تکنولوژی برای رساندن خود به مرزهای هنر به تکاپو بیفتند؛ اما این چه ربطی به هوشنگ سیحون دارد؟ شاید بیربط به نظر برسد، اما چیزی که در ارتباطِ این دو ذهنم را مشغول کرده بود عدم معصومیت گری در معماری است. اینکه این تندیسهای سحرآمیز با این صفحات سترگ و بیاستفاده چقدر با ماهیت معماری در تضاد یا هماهنگی هستند؟ این زمانی بود که به تندیسهای زیبای سیحون نگاه میکردم و عملکرد تکتک اجزای ریزودرشت آن مرا در تضاد قرار میداد. با خودم اینگونه فکر کرده بودم؛ این هفته یک عکس از آثار هوشنگ سیحون آماده میکنم.
شروع به جستجو کردم، این پوشه، آن مجموعه، این عکس، آن تصویر، ولی تصاویری که از آرامگاه نادر و موزۀ توس در آرشیو عکسهایم داشتم، چشمم را سیراب نمیکرد. ذهنم به سفر مشهد پرواز کرد، آیا بیحوصله بودم؟ دوربینم حال خوشی نداشت؟ هوا مساعد نبود؟ لنز و فیلتر مناسبی را انتخاب نکرده بودم؟ یا همۀ آنها؟ هر چه بود عکسهایم مطلوبِ چشمم نبودند. به جستوجو ادامه دادم، نمیدانم چه شد که سر از اینجا درآوردم، تهرانگردی؛ بهارستان، مسعودیه، عودلاجان، نگارستان. با خودم گفتم بگذار یک نگاهی به این عکسها بکنم، چه روز خوبی بود!
اگر شما هم مثل من معتقد باشید ناخودآگاهتان گاهی زیادی باهوش میشود، حتما سرنخهایی از اینکه چرا کی و چگونه برخی اتفاقات و خاطرات را به رویتان میآورد پیدا میکنید. اینکه به چه بهانهای برخی واقعیتها را چنان به رختان میکشد که حتی خودتان از شرم خودتان گونههایتان سرخ میشود! چگونه از میان عکسهای نادریه و توس و بیلبائو و دیزنی و… سر از عودلاجان درآوردم؟ خیلی سخت نیست، حتما ناخودآگاهم نیز اخبار میخواند! مسعودیه را بستند، عمارت ملکه توران را شبانه با خاک یکسان کردند، کاخ ثابت پاسال فلان شد، کوچههای عودلاجان فلان شدند، عمارت فلان فروخته شد و…
مدت کمی نیست که از بناهای تاریخی و معاصر شهرهای ایران عکاسی میکنم، از زمانی که در دانشگاه با دوستانم قرار گذاشتیم هر روز یک وعده غذا، مثلا ناهار کمتر بخوریم و پولش را یک سال جمع کنیم تا بتوانیم معماری اروپا را ببینیم. ناهار که نخوردیم هیچ، به نزدیکی مرز ایران هم نرسیدیم! بعد به فکر افتادیم که اگر توانستیم ابتدا همه جای ایران را ببینیم، بعد سفر اروپا را جدی بگیریم. امری که هیچوقت محقق نشد، هیچکس نمیتواند ادعا کند که همۀ ایران را دیده است. سفر اول از خوزستان شروع شد؛ شوش، چغازنبیل و هفتتپه را دیدیم، عکاسی کردیم، مصاحبه کردیم و از مشاهداتمان با یک هَندیکَم فیلم برداشتیم. بااینکه نتوانستم حتی نیمی از ایران را ببینم، اما اولویت دیگری برایم پیش آمد. اول شهرت را ببین، شهر خودت را! چند سالی تهرانگردی کردم، دو سالِ گذشته بهصورت جدیتر و به همراه تیمی حرفهای که تخصصش تهرانگردی بود. امروز اعتراف میکنم که حتی تمام تهران را هم نتوانستهام ببینم و عکاسی کنم!
برخی از عکاسان و صاحبان نظر معتقدند عکاسی معماری بافتهای از دو بخش است: عکاسی بنا و عکاسی منظر یا همان لنداسکیپ؛ اما من به تجربۀ الکن خویش بخش سومی را نیز در عکاسی معماری جستجو میکنم. آن بخش عکاسی خبری و یا گزارشی است. البته نه واقعا به معنا و سبک و سیاق عکسهای خبری که در روزنامهها و اخبار میبینیم؛ بیشتر به این معنی که عکس معماری تنها یک کارت پستال زیبا برای هدیه دادن و یا جلب توریست نیست؛ گاهی از اوقات، گاهی از اکثر اوقات عکس معماری وظیفۀ تاریخنگاری و ارائه گزارش دارد؛ مثلا اگر شما هم مثل من بارها از برج آزادی عکاسی کرده باشید میتوانید سیر تخریبی این شاهکار معماری ایران را بهتر لمس کنید. یا مثلا میتوانید ثبت کنید که آن بنا در فلان تاریخ چه وضعی داشته است. شاید اینگونه عکسها امروز برایمان بیمعنی باشند، اما زمانی مثل امروز که بنایی مثل کاخ مروارید درخطر ناپدید شدن قرار میگیرد و هیچ نقشه و تصویری بهعنوان مرجع طرح مرمت وجود ندارد، میبینیم که در سطح شهر فراخوان میدهند که مردم حتی عکسهای یادگاریشان را نیز در اختیار کارشناسان قرار دهند تا شکل و شمایل اصلی بنا را بهتر دریابند.
زمانی که قرار بود بخشی از عودلاجان را ببینیم، عکسی از یکی از بناهای مقصد در گروه منتشر شد. اینجا کجاست؟ تهران! تهران؟ تهران چنین عمارتی دارد؟ کجای تهران؟ خارج از شهر؟ نخیر، وسط بافت شهر، وسط عودلاجان، کنار امامزاده یحیی. واقعا این بنا در تهران است؟ بله آقا، به پیر تهران است! سالم مانده؟ یعنی این عکس جدید است یا تخریبشده؟ آقا فردا داریم میریم ببینیم اینجا رو، تخریبشده چیه؟ پس اگر این عمارتها در تهران هستند و سالم هم هستند چرا هر بار که در دانشگاه اسم خانۀ ایرانی آمد همه شال و کلاه کردند به هزار کیلومتر آنطرفتر بروند؟ چرا یک نفر از استادانمان هم اشاره نکرد که زیر گوش خودتان همچنین بناهایی وجود دارد؟ پس از بازدید چند بنای مهم و زیبا به سمت عودلاجان رفتیم، از دل کوچههایی که دیگر خیلی شباهتی به زیباترین محلۀ طهران قدیم نداشتند به عمارت کاظمی رسیدیم، در بسته بود، نگهبان لطف کرد و راهمان داد؛ برایش کمی عجیب بود که تعدادی آدم، آنهم از نوع ایرانی به دیدن این بنا آمده باشند.
آن روز کوچه به کوچه، پلاک به پلاک حرص و خوشی بود، بافت منحصربهفردی که امروز یکی در میان جای خودش را به آپارتمانهای زشت و منحوس داده است. بناهای زیبا و کمنظیری که اگر فراموش نمیشدند، اگر با حسد و زور زیر تبلیغات منفی قرار نمیگرفتند، امروز شهرمان را در کنار شهرهای تاریخی ایران قرار داده بود. تهران هنوز هم زنده است، هنوز هم بازماندههایی دارد که میتوان آنها را دید. این آن بخشی از عکاسی معماری است که پیشتر گفتم، معماری نیاز به ثبت دارد، عکسها میتوانند بقای بنا را تضمین کنند. میتوانند روحشان را شاد و یادشان را گرامی دارند.
.
.
منتشر شده در: دوهفته نامه طراح امروز / شماره ۵، نیمه اول مهر ماه ۱۳۹۵ ، عکس نگاری ، صفحه ۱۴
به قلم: آرش غلامعلی طهرانی
.
کپیرایت این مطلب متعلق به «دوهفته نامه طراح امروز» میباشد. لذا بازنشر آن در نشریات و فضای وب (وبسایتها یا شبکههای اجتماعی) با هر شکل و عنوان، فقط با پذیرش کتبی شرایط گروه رسانهای طراح در ثبت مرجع و ماخذ امکانپذیر است.
عرض ادب و احترام. جسارتا من باب چاپ مقالات دوستان معمار سوال دارم که انتخاب و چاپشون بر چ اساسه و آیا شرایط خاصی لازمشه و اینکه لطف کنید بفرمایید چطور ممکنه ممنون میشم.