…ما نقشهایی همچون مرد، همسر، تهرانی، مهاجر، کارمند، مسلمان و شیعه، پایینشهری، شرقنشین، کُرد و راننده پراید و… را در خلال ارتباطمان با جامعه میپذیریم. این نقشها در مرحلهای بالاتر هویت ما را میسازند و برخلاف گذشته بهجای اینکه با هویتمان به دنیا آمده باشیم، هویتهایمان را میسازیم. با سرعت امروزی پیرامونمان و هویتهای چندپاره محیطمان، نقشهایی که میپذیریم و هویتهایی که بهتبع آن ساخته میشوند، گستره وسیعی را تشکیل میدهند. امروز هویت ما دیگر با کالاهایی که میخریم و یا قصد خرید آن را داریم تعریف میشوند. هویتی که در خلال اینستاگرام و فیسبوک و تلگرام به نمایش میگذاریم….
منتشر شده در: دوهفته نامه طراح امروز / شماره ۳۱، نیمه دوم آذر ماه ۱۳۹۶ ، راه نو ، صفحه ۴
به قلم: رضا ظهرابی
اول: چند ماه پیش تلویزیون با پخش مجدد دو کارتون خاطرهانگیز، دوباره اوقات مرا به خود مشغول کرد. کارتون «باخانمان» که همنسلهای من آن را بانام دخترک نقش اولش؛ «پرین» میشناختیم و کارتون «هایدی». این دو، انیمیشنهای زیبایی هستند که زندگی روزمره مردمان انتهای قرن نوزده و ابتدای قرن بیستم را در خلال داستانِ سختیها و مصائب دو کودک، روایتگری میکنند.
این بار اما بیش از داستان این دو انیمیشن، روایت زندگی روزمره جوامعی که هایدی و پرین در آن زندگی میکردند برایم جالب شد؛ روایت مردمانی که در آستانه ورود به دنیای جدید، یا آنگونه که «چاپلین» نام میگذارد؛ «عصر جدید» میشوند.
تصویر هایدی در این انیمیشن برایم تداعیکننده خواننده و ترانهسرای پاپیولار و بازیگر مشهور آمریکایی؛ «مَدونا» بود. هایدی پس از گذشتن از دو جنگ جهانی اگر بزرگ شود، همچون مدونا، احتمالاً ویدئو شوهایی را منتشر میکند که در آن نقشهای متفاوت و شاید هم متناقضی در پیش میگیرد. با توجه به چهرهای که از هایدی ساختهایم، انتظار مدونا شدن از او، تصوری دشوار است اما هایدی امروز با حضور اینستاگرامیاش مانند مدونا، آگاهانه متوجه است که زندگی امروز نمایشی عجیب است. مدونا هر بار به یکشکل درصحنه حاضر میشود. یکبار یک زن دهه ۲۰، یکبار زنی مدرن، یکبار راهبه، یکبار زنی بدکاره، بار بعد با آرایش مریلین مونرو و…
دوم: یکی از ویژگیهای دنیای مدرن نظارت جهت تولید جامعهای منضبط است. اینکه فرد در محیط یا در حال نظارت است یا تحت نظارت قرار میگیرد. فیلم «عصر جدید» چاپلین را به خاطر بیاورید. درصحنهای چاپلین خسته از کارِ بیوقفه و سریع با آچار بر روی تسمهنقاله، لحظهای کار را تعطیل میکند و به دستشویی میرود تا دور از چشم سرکارگر یلگی کند و سیگاری بگیراند. رئیس کارخانه از تلویزیون ناظر (همچون تلاسکرینهای رمان ۱۹۸۴ جرج اورول) او را در حال استراحت میبیند و بر سرش فریاد میزند. «میشل فوکو» در کتاب «مراقبت و تنبیه» از آفرینش زندان سخن میگوید و از نقش فنّاوری نظارت و کنترل در همهجا؛ از زندان گرفته تا مدرسه و سربازخانه و کارخانه و سایر نهادهای اجتماعی حرف میزند. او این اعمال نظارت را نه به سبب خیرخواهی و اصلاحگری بلکه با پیدایش جامعه منضبط کننده، در جهت رواج شکل نوینی از قدرت میداند (بانی مسعود، پستمدرنیته و معماری). این امر ناخودآگاه با پیشرفتهای علمی در حوزه ساختوساز مدرن بعد از مکتب شیکاگو در شهرسازی و معماری هم وارد شد. آنگاهی که با از میان رفتن دیوارهای باربر، معماران توانستند بین دودهنه ستون، پنجره کار کند و امر نظارت به شهر و نظارت از شهر را به ساختمان وارد کند. این امر ناخودآگاه به زیست روزمره تبدیل شد.
فوکو در مراقبت و تنبیه به ماهیت معماری در تولید کنترلگری اشاره میکند و میگوید: «معماری دیگر صرفاً بهمنظور دیده شدن (شکوه و جلال قصرها) یا مراقبت از مکان بیرونی انجام نمیگرفت، بلکه بدین منظور انجام میگرفت که کنترل مفصلبندی شده و جز بهجز درونی را امکانپذیر کند. به تعبیری دیگر بهمنظور آنکه کسانی را که در آن معماری جادارند را قابلمشاهده کند. درواقع نوعی از معماری مطرح شد که بتواند عاملی باشد برای دگرگونی فردها، یعنی تأثیر بر کسانی که این معماری آنها را در خود جا میدهد. تسلط بر رفتار آنان، تجدیدِ اثرهای قدرت در میان آنان، فراهم آوردن امکان شناخت آنان و تغییر و اصلاح آنان»
سوم: هایدی ابتدای قرن بیستم با آن روحیه سرکش روستاییاش یک شورشی است که نظم و نظارت مدرن را به چالش میکشد. در کارتون هایدی این نظارت از جانب خانم «رتنمایر» اعمال میشود تا فرد (هایدی) را در داخل فرهنگ مدرن حفظ کند. رتنمایر با تولید تقابلهای ماهیت گرای دوگانهای همچون مؤنث/ مذکر، رفتار خوب/ بد، روستایی/ شهری، سیاه/ سفید که نشات گرفته از ماهیت اندیشه مدرن هستند به تولید فرهنگ نظارتی در خانه اقدام میکند. او نظارت میکند که هایدی با قاشق و چنگال غذا بخورد، چگونه بخوابد، چگونه راه رود و تا آنجا که حتی خیالات فرد هم مورد کنکاش مدرن قرار میدهد و به او میگوید که نباید خوابهایی درباره روستا و زندگی گذشتهاش ببیند. مربی رتنمایر آنقدر مدرنیته را بیعیب و نقص میداند که گاه در برابر صاحبخانه (آقای سزمن) هم میایستد؛ اما هایدی منطق مدرن را زیر سؤال میبرد. او در شهر لولهکشی شده به دنبال آب سرد برای ابراز دینش و وفاداریاش به محبت آقای «سزمن» (پدر دوستش کلارا) به چشمهای در مرکز شهر میرود و شهر بی درخت و بی آسمان و شهرسازیشدهی قرن ۱۹ را به چالش میکشاند. گربهها و حیوانات غیر خانگی مانند موشها را پرورش میدهد و با آنها بازی میکند و نظم مدرن را به سخره میگیرد. تا آنجا که بعد از تمام شدن ماجرای موشها، لباسهای هایدی به سبک قرونوسطایی جهت تطهیر به درون آتش اجاق انداخته میشوند و کلاه او که یادگاری از دوران طبیعت و آنارشی جنونوار پدربزرگ، است از بین میرود.
در ابتدای قرن هفدهم درنهایت عقل بر جنون که جزئی از زندگی روزمره مردم محسوب میشد غلبه یافت و نظم مدرن دیوانگان را به دلیل تبعیت نکردن از خرد به تیمارستان فرستاد. چراکه با معیارهای خرد و عقلانیت مدرن محک میخورند (در فیلم «اشباح گویا» اثر «میلوش فورمن»، زمانی که ناپلئون بهعنوان سردار انقلاب فرانسه که نمادی از مدرنیته محسوب میشود به مادرید میرسد، یکی از اولین دستوراتش، حکم به جمعآوری دیوانگان از شهر و نگهداریشان در مکانی به نام مدرن تیمارستان است.)
چهارم: برخلاف جوامع گذشته، امروزه مجموعهی وسیعی از نقشهای اجتماعی در ارتباط فرد با محیط پیرامونش و جامعه برای ما تعریف میشوند. ما نقشهایی هم چون مرد، همسر، تهرانی، مهاجر، کارمند، مسلمان و شیعه، پایینشهری، شرق نشین، کرد و راننده پراید و… را در خلال ارتباطمان با جامعه میپذیریم. این نقشها در مرحلهای بالاتر هویت ما را میسازند و برخلاف گذشته بهجای اینکه با هویتمان به دنیا آمده باشیم، هویتهایمان را میسازیم. با سرعت امروزی پیرامونمان و هویتهای چندپاره محیطمان، نقشهایی که میپذیریم و هویتهایی که بهتبع آن ساخته میشوند، گستره وسیعی را تشکیل میدهند. امروز هویت ما دیگر با کالاهایی که میخریم و یا قصد خرید آن را داریم تعریف میشوند. هویتی که در خلال اینستاگرام و فیسبوک و تلگرام به نمایش میگذایم. نقشآفرینی به سبک مدونا.
در سوی دیگر ماجرا کنترلگر، استیلای خود را بر این حجم از نقشآفرینی ما از دست میدهد او زندگی ما را تحت فیلمبرداری لحظهبهلحظه بهوسیله دوربینهای شهری قرار میدهد تا به تعبیری امنیت ما را در برابر اینهمه هویت متفاوت فراهم کند. در شهر لندن این دوربینها قدمبهقدم شما را از لحظه بیرون رفتن از خانه نگاه میکنند، دوربینهایی که ممکن است خاموش باشند اما نظارت را برای ما تبدیل به امری شرطی کردهاند. چند سال است که جنبشهایی در مقابله با این دوربینها شکلگرفته. مثلاً مردم لباسهایی میپوشند که قیافهشان مشخص نباشد و از مقابل دوربینها مانند دزدانه میگریزند و یا ساعتها مقابل دوربین به آن اشاره میکنند و…
مدونا با هویتهای مختلفی که از خود نشان میدهد به امر نظارت میگوید که تو هرچقدر هم بر من ناظر باشی من را و روحیاتم را نمیشناسی چراکه هر بار به صورتی بروز پیدا میکنم او عامدانه هر آنچه دارد را نشان میدهد و در معرض نظارت قرار میدهد.
پنجم: «یادگار امام– جنوب» را به سمت «آزادی» که حرکت میکنی، در شلوغی ماشینها و دود و بیحوصلگیها، بیلبوردی را میبینی که با ترسیم گرافیکی سطحی از دو ساعت فاخر و فانتزیِ کودکانه در کنار هم تلاش در القای پیام انضباط در خانواده را دارد. شهرداری با اجاره دادن بیلبوردهای خود به سازمانهای مختلف تلاش میکنند که پیامهای اصلاحگرِ این سازمانها را (تو بخوان ناظر) به قرائت رسمی زندگی روزمره تبدیل کنند.
اما در طرف دیگر شهر در مرکز؛ «چهارراه ولیعصر» تبدیل به صحنه جدال میان گرافیتیها و نقاشان این پیامهای رسمی شده. گرافیتیها تلاش میکنند تا از زیردست نظارت ایدئولوژی مدرن و منضبط کننده، پیامهای خود را به جامعه پرت کنند. آنها خاطرات را دوباره رو میاورند. به چاپلین فرصتی میدهند تا در دستشویی پکی به سیگارش بزند.
گرافیتیها نه در آن سطح حرفهای، بلکه حتی در همان سطح وندالی خراب کردن نیمکتهای چوبی پارکها با نوک چاقو، اجازه میدهند که در داستان کس دیگری وارد و با روحیاتش آشنا شویم؛ با آنچه هویتش را در میانهی داستانی از شکست عشقی شکل داده. اینها زندگی هایدی را دوباره میسازند. دیوارنوشتهها و تخریبهایی از این سبک معمولاً جز مثبت در شهر محسوب نمیشوند؛ اما آنها همواره داستانی را با خود همراه دارند که اصولاً از لابهلای زندگی روزمرهی پنهان از چشم ناظر فرار کردهاند.
دیوار کوچهای که من معمولاً از آن عبور میکنم، نام تیم فوتبال کوچه و اعضایش را بر خود دارد. در انتهای کوچهی کودکیام، بر بلندایی بالغبر ۲۰ پله، دیوار مرتفعی وجود دارد که ازنظر ماشینرو کوچه را بنبست میکند ولی پلههایش راهِ گذرِ پیاده را به محلات مرتفع بالایی فراهم میکنند. اسم آن دیوار و پلهها به جهت دیوارنوشتهای از زمان انقلاب که رد دستی خونی را بر خود داشت، «مرگ بر شاه» است. آن رد دستها بر دیوار و شعار مرگ بر شاه، سالهاست که از بین رفته اما هنوز همنسلهای من آن را مرگ بر شاه مینامند!
گرافیتیها، مدوناهای پیرامون ما هستند که با بروز هویتهای مختلف خود، پیام آشوب را به شهر میرسانند. آنها مانند هایدی، مربی رتنمایر را دیوانه میکنند و در برابر هر آنچه در شهر برای نظارت تولیدشده، خاطرهای میسازند. خاطرهای از جنس آشوب و ضد نظارت برای نجات چاپلین.
.
.
منتشر شده در: دوهفته نامه طراح امروز / شماره ۳۱، نیمه دوم آذر ماه ۱۳۹۶ ، راه نو ، صفحه ۴
به قلم: رضا ظهرابی
.
کپیرایت این مطلب متعلق به «دوهفته نامه طراح امروز» میباشد. لذا بازنشر آن در نشریات و فضای وب (وبسایتها یا شبکههای اجتماعی) با هر شکل و عنوان، فقط با پذیرش کتبی شرایط گروه رسانهای طراح در ثبت مرجع و ماخذ امکانپذیر است.