بادهای گرم و تند، شنهای داغِ نمکی را از دشت بلند میکنند و مانند آواری بهسوی کاروانهای ما میآورند. دستمالها و شالها را خیس کردهایم و به دور سر و صورتمان پیچیدهایم. صورتهایمان گداخته شده. از یزد به سمت اصفهان که حرکت کردیم آخرین منزل را، نزدیکتر؛ در میبد ساکن شدیم. یزد به اصفهان نزدیک به هفتاد ساعت پیادهروی با کاروان است. تا سال پیش، قبل از بادهای شنی تیرماه، راهنماها از مسیر جادهها میرفتند، الآن دیگر جادههای مدفون در شنها، پیدا نیستند. بهترین راهنماها بلوچها و سیستانیها هستند. آنها درگذر از بادها و شنزارها تجربه پدری و پسری دارند. زنها در میبد موهای خود را برای رهایی از شن و باد تراشیدند. قرار است از جاده ندوشن به سمت جاده فولاد حرکت کنیم و در ندوشن بمانیم بعد هم به سمت ورزنه برویم و از مسیر زایندهرود به اصفهان برویم، دورتر است اما ایمنتر. قرار است از اصفهان دو گروه شویم. گفتهاند سمت غرب بارانی آمده و عدهای به سمت همدان و کرمانشاه میروند، هنوز امید دارند به آب گیرها و رودهای غرب که شاید کمی آبگرفته باشند و رطوبت، آنها را از وضع موجود برهاند. عدهای هم از اصفهان به سمت شمال حرکت میکنند. جمعیت شمال زیاد است و منابع و رسیدگیهای دولت کم. ارتش و دولت توان تأمین شرایط بهداشتی برای آن حجم از جمعیت را ندارند. رودخانهها از انبوه زباله و فاضلاب انباشته شدند و بوی تعفن همهجا را گرفته. آنتیبیوتیکهای وارداتی هم کارکردشان را دیگر ازدستدادهاند و بیماریهای عفونی در شمال اپیدمی شده؛ اما برای در امان ماندن از شن و گرما چارهای جز پناه بردن به رطوبت دریا نیست.
منتشر شده در: دوهفتهنامه طراح امروز / شماره ۲۹ ، نیمه دوم آبان ماه ۱۳۹۶ ، راه نو، صفحه ۴
به قلم: رضا ظُهرابی
سال ۱۴۴۴ هجری شمسی است و سوخت سالهاست که تقریباً نایاب شده. معدود کامیونهای ارتش به مردم کمک میکنند؛ آنهم برای امدادرسانی به ناتوانها. یک دهه بیشتر است که یزد و کرمان و سیستان و سمنان و اکثر شهرهای حاشیه کویر تقریباً خالی از سکنه شدهاند. از شهرهای مصفای داستانها و فیلمهای پنجاه سال پیش خبری نیست. زاهدان و کرمان پوشیده از شنهای داغ شدهاند. پیشروی بیابان، نخلهای بم را سوزانده. در این پنجاه سال تقریباً شهرهای میانه کویر خالی از سکنه شدند. جمعیتی بیش از بیست میلیون نفر، شهرها و روستاهای کویری و حاشیه کویر را ترک کردهاند. در بیانیه ژوئیه سال ۲۰۳۳، سازمان ملل آخرین هشدار اقلیمی را به ایران داد که بزرگترین جابجاییهای اقلیمی قرن در خاورمیانه و مؤکدا در ایران رخ خواهد داد. شهرها فرسوده، خالی از سکنه و صنایع جز در معدود مواردی حیاتی تعطیلشدهاند. تهران بزرگترین منطقه آسفالتی بدون سکنه جهان معرفیشده. شن بادهای داغ، برجها و ساختمانها را ساییدهاند و هرچند وقت یکبار صدای مهیب فرو ریزش ساختمانهای تهران، سکوت قسمتهای جنوبی و مرکزی شهر را میشکند. هوای تهران به جهت میزان بالای ریزگردهای سیمانی که از ساختمانهای فروریخته تولیدشده، تقریباً سمی و غیرقابلتنفس است.
جنگهای ابتدای قرن جدید، خاورمیانه را به تلی از خاک تبدیل کرد. عراق، سوریه، یمن و حتی عروس خاورمیانه؛ لبنان و سواحل زیبایش هم نابود شدند. از دوبی باآنهمه تکنولوژی و ساختمانها و معماری روز آورش، پس از جنگ تنها آواری باقی ماند. جنگهایی که بر سر منابع و انرژی و بعدها آب رخ داد. عدم توانایی دولتهای خاورمیانه در توسعه پایدار کشورها، بر روی منابع آب اثر گذاشت، جمعیت غالباً کشاورز در نبود آب ورشکست شدند و به حاشیه شهرهای بزرگ مهاجرت کردند و تضادهای اقتصادی و مذهبی در کنار جدال دولتها بر سر آب، عملاً منطقه را به جنگی وارد کرد که تصور پایانپذیریاش برای مردمان ابتدایی قرن ناممکن بود. خاورمیانه به منطقه مهاجرنشین بزرگ و بیمرزی تبدیلشده بود که مهاجران جنگجویش سرزمینها را در جستجوی محلی برای تنها چند هفته اسکان، ماهها و سالها سفر میکردند و با هم میجنگیدند. ایران هم از گزند حادثه در امان نمانده بود. در محدوده مرزهای روی کاغذ و نقشه ایمنتر از باقی کشورهای منطقه بود اما وضع زندگی و منابع و محیط چندان با خارج مرزهای نامشخص واقعیاش و دیگر مناطق خاورمیانه فرقی نداشت.
همه مشکل ازآنجا شروع شد که ما خواستیم روند زندگیمان را، خودمان را، بهزور هم که شده به محیطمان تحمیل کنیم. میخواستیم مقدار بیشتری از منابع را از آن خودمان کنیم. رشد بیرویه جمعیت در نیمه دوم قرن ۱۴ ه.ش تأمین نیازهای اساسی شهروندان ایرانی را به یکی از پرسودترین تجارتهای آن سالها بدل کرد. در آن روزگار هیچچیزی مهمتر از تأمین مسکن و سرپناه برای شهروندان و سودآورتر از صنعت ساختوساز و تغذیه برای سوداگران زندگی نبود! در اواسط قرن گذشته تمام آنچه به صنعت ساختمان و شهر و آدمها مربوط میشد به دلالی و سوداگری تغییر ماهیت داده بود. دانشگاهها، دانشجوها، مصالح، قوانین و مجریان قانون، همه و همه؛ شهر و مردمانش را به چشم سود بیشتر میدیدند. برای همین کسب پول بیشتر، کمکم به مردم آموزش دادند که تنها عامل موفقیت کسب سرمایه بیشتر و صرف منابع بیشتر است.
همین شد که تمام رسانهها و نظام آموزشی، در آن سالها جهت ترویج سبک زندگی جدیدی که منجر به پول بیشتر میشد، دستبهکار شدند و امر زنده ماندن را بهجای مفهوم زندگی کردن جا زدند تا مردم بیاموزند که باید در شرایط بحرانی زندگی کنند و سیاستمداران و سرمایهداران بر این زیست بحرانی سرمایهگزاری کردند.
در سالهای آخرین قرن پیش مجتمعهای آپارتمانی که همچون قارچهایی سمی در جنگل آسفالتی شهرها بیدرنگ میروییدند، خودبهخود شهرها را تبدیل به هیولاهای سیریناپذیر مصرف انرژی و کاتالیزوری برای از بین بردن فرایندهای زیستی تبدیل کردند.
سالهای بعد از جنگ با عراق در نیمه قرن گذشته، شهرها پر شدند از مهاجران و حاشیهنشینان و این امر در سه دهه بعد از جنگ تا آنجا موضوع بغرنجی شد که یکسوم جمعیت کشور در حاشیهنشینیها زندگی میکردند. سیاستمداران تجمیع منافع را در شهرها گرد هم آوردند. میخواستند این شعار را به جهانیان بفهمانند که مردم کشور جملگی شهرنشین شدهاند. تجمیع منافع در شهر و از بین رفتن روستاها و عدم توجه به توسعه پایدار کشاورزی منجر به فشار بیشازحد به منابع طبیعی جهت تأمین نیاز شهرهای مصرفی شد. همه این موارد دستبهدست هم دادند تا در نیمه دوم قرن ۱۴ ه.ش در ایران و خاورمیانه، توازن اجتماعی در شهرها به هم بخورد و پایداری اجتماعی که رکن اساسی پایداری زیستی است، دچار فروپاشی شود؛ و همین کلید آخر فروپاشی شهرها و جوامع انسانی در خاورمیانه شد.
سیاستمداران و سرمایهداران روندهای جدیدی از سبک زندگی را برای سود و قدرت بیشتر رواج دادند که به فاجعه ختم شد و مردمان به این فاجعه اخت کردند.
در میانه قرن پانزدهم هجری شمسی وضعیت زیستی مردم شباهت کمنظیری به روایت کشیش لهستانی «تادوش کروسینسکی»، از راهبان یسوعیای داشت که در هنگام سقوط صفویه در سال ۱۱۰۱ ه.ش به دست محمود افغان ساکن اصفهان بود. او مشاهدات فاجعه باری از سقوط اصفهان را به تصویر میکشد و در اوج نوشتههایش میگوید: «بهای مواد غذایی تا پایان اردیبهشتماه مناسب بود. در خردادماه اندکی گرانتر شد، اما بازهم قابلتحمل بود. مردم اصفهان، در ماههای تیر و مرداد مجبور شدند از گوشت شتر اسب، قاطر و الاغ تغذیه کنند، اما ازآنپس گوشتی در بازار دیده نشد. در پایان این دوره، هر شقه گوشت اسب بر هزار سکه بالغ شد. در ماههای شهریور و مهر به خوردن سگ و گربه قناعت شد و چندان خوردند که نسل این حیوان در شهر منقرض شد… در مهرماه گندم نایاب و در فاصله یک ماه بهای نان دو برابر شد. چرم کفشهای کهنه را در آب میجوشاندند و میخوردند. ازآنپس نوبت به خوردن گوشت انسان رسید. کوچهها پر از اجساد مردگان بود و برخی در خفا گوشت آنها را میبریدند و میخوردند. گاهی مردم گوشت کودکانی را که از گرسنگی مرده بودند، میخوردند و به گزارش «کروسینسکی» حتی مادرانی بچههای خود را خورده بودند. وضع در اصفهان چنان وخیم بود که مردهها را دفن نمیکردند، بلکه آنها را در کوچهها رها میکردند و مردم مجبور بودند از روی اجساد در حال متلاشی شدن گذر کنند و به گفته پدر دُو سرسو که ویراستار گزارشهای کروسینسکی بود، بهتدریج این نیز امری عادی تلقی شد…» این روایت مردمانی بود که قرنها پیش به فاجعه اخت کرده بودند و حاکمانی که فاجعه را رواج میدادند. حال بعد از گذشت قرنها از فاجعه اصفهان، دوباره مردم به فاجعه اخت کرده بودند و با کمبود منابع دیگر راهی برای رهایی از آن نبود. روایت کروسینسکی از سقوط اصفهان گویا برای قرنها پایانبندی نداشت. گویا گذشته در پیش چشمان آینده مکرراً به تصویر کشیده میشد و روایت سقوط اصفهان پیشگویی آینده صدها میلیون انسان در خاورمیانه بود.
رودها و دریاچهها که خشک شدند و فرآیند برداشت از سفرههای آب زیرزمین که تمام شد و بادهای بیابان به شروع به وزیدن کردند، سنت مهاجرتهای دستهجمعی از شهری به شهری تنها راه تسکین آدمها به شمار میآمد. هرروز میشنیدی که شهر دیگری هست که از باد و شن در امانت نگه دارد و آب در آن پیدا شود و سرپناهی که از گرمای سوزان روز و سرمای شب ایمنت کند. همین شد که دستهدسته مردمان مهاجرت را در سرزمین شروع کردند و بعد کمکم به آن خو گرفتند و کاروانهایی شکل گرفت برای رسیدن به سرزمین بهتر در خاورمیانه و زیست کاروانی شد سنت زندگی جدید که برای آن آیین و آدابورسومی چیدند.
کاروانهایی که در بادها و شنزارها راه میپیمودند…
منتشر شده در: دوهفتهنامه طراح امروز / شماره ۲۹ ، نیمه دوم آبان ماه ۱۳۹۶ ، راه نو، صفحه ۴
به قلم: رضا ظهرابی
کپیرایت این مطلب متعلق به «دوهفتهنامه طراح امروز» میباشد. لذا بازنشر آن در نشریات و فضای وب (وبسایتها یا شبکههای اجتماعی) با هر شکل و عنوان، فقط با پذیرش کتبی شرایط گروه رسانهای طراح در ثبت مرجع و ماخذ امکانپذیر است.